بحثی دربارۀ تعریف شعر
تعریف، گونهیی از تقلیلبخشی است. شاید در دانشهای ساینسی بتوان مناسبات را به تعریف و قانون مشخصی که استوار بر ابطالپذیری است، تقلیل داد و قانونی برای مناسبتی ارایه کرد؛ گذشته از اینکه این قانون چقدر قطعی باشد. قرار نیست بحث نسبیت انشتین و عدم قطعیت آیزنبرگ اینجا مطرح شود. اما در دانش و توانش ادبی نمیتوان تعریف و قانونهای ثابت یا حتا موقت ارایه کرد و شعر یا داستان معاصر را به آن تعریف و قانون تقلیل داد.
چند تعریف مطرح دربارۀ شعر این تعریفها استند: شعر گرهخوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان فشرده و آهنگین بیان شده باشد (شفیعی کدکنی).
شعر زاییدۀ بروز حالتی ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت (رضا براهنی).
شعر اتفاقی در زبان است. شعر عبارت از توالی زبانی است (تعریفهای پسامدرن).
عرض من این نیست که شناخت شعر دشوار است یا تعریف شعر دشوار است. عرض این است که رویکرد تعریفگرایانه از اساس چندان درست نیست. اگرچه ناگزیریم در تدریس ادبیات به دانشجو، تعریفهایی از شعر را بار بار تکرار کنیم؛ از تعریف سقراط، افلاطون، ارسطو تا تعریف سارتر.
اما این تعریفها بهگونهیی، سادهسازی و تقلیلدادن شعر است؛ بنابه موقعیتی که استاد ادبیات در برابر دانشجویان و مخاطبان خود دارد. زیرا تا بخواهد دربارۀ شعر سخن بگوید، میخواهد با تعریفی خود را از زیر بار برهاند و از دردسر چیستی شعر رهایی یابد. دربارۀ کارایی نسبی این تعریفها سخنی ندارم. منظورم کارایی تجربی نیست؛ کارایی عادت-معرفت-زبانی است. یعنی میتوانیم اقناع شنونده را فراهم کنیم یا حتا شنوندۀ خویش را اغوا کنیم.
گرهخوردگی عاطفه و تخیل غیر از اینکه یک عبارت خوشساخت و خیلی ادبی و شاعرانه باشد؛ چگونه قابل تجربهپذیری است؟ نیاز داریم عاطفه را تعریف کنیم، نیاز داریم تخیل را تعریف کنیم. بعد نشان بدهیم که عاطفه و تخیل اینگونه گره میخورند. اگر قرار باشد گره بخورند، باید در زبان گره بخورند. شاید بگویید در تصویر میشود این گرهخوردگی را دید؛ درحالی که نمیدانیم یا شاید توافق نداریم، عاطفه و تخیل چیست؟
اگر توافق هم داشتهباشیم، تجربهپذیرکردن عاطفه و تخیل بر اساس تعریف، چندان ممکن به نظر نمیرسد. این پرونده را باز میگذاریم، به این بخش تعریف میرسیم: در زبان آهنگین و فشرده بیان شده باشد.
زبان فشرده و آهنگین قابل تشریح است. «دریا نشسته سرد/ یک شاخه/ در سیاهی جنگل/ به سوی نور/ فریاد میکشد». زبان این شعر از زبان معمول، فشردهتر است، نسبت به زبان معمولی، آهنگینتر نیز است. (حاشیهیی باز کنم. زبان شعر امروز یا دهۀ پساهفتاد میتواند فشرده و آهنگین نباشد).
شاید بگویید که گرهخوردگی عاطفه و تخیل را میتوان در تصویر توضیح داد. با وصف عدم تجربهپذیری عاطفه و تخیل؛ یک تصویر به همه، نشانههای لازم را برای عاطفهبرانگیزی و تخیلبرانگیزی ندارد. همان ماجرای دو شاعر عرب میشود که یکی شاهزاده بود، مهتاب را به زورقی طلایی تشبیه کردهبود که بار عنبر دارد و شاعر دیگر که شاهزاده نبود، از طبقۀ پایین جامعه بود، مهتاب را به قرص نان تشبیه کردهبود. طبعا تخیلبرانگیزی و عاطفهبرانگیزی اهل دربار شاهزاده با جامعهیی که شاعر فقیر اهل آن است، تفاوت دارد.
اگر بیندیشیم شاید به این پرسش برسیم که عاطفه و تخیل را چگونه میتوان جدا ازهم درنظر گرفت و تشخیص داد؟ دربارۀ زبان فشرده و آهنگین باید عرض کرد که از شعر کرده، سخنان قصار، زبان فشرده و آهنگینتر دارد: برادر که در بند خویش است نه برادر نه خویش است (گلستان سعدی).
در تعریف از نظر منطقی معمولا با چند معلوم و بدیهات یک مجهول را معلوم میسازند. در تعریفی که استاد کدکنی از شعر ارایه میکند؛ شعر نسبت به عاطفه و تخیل برای مردم از بدیهیات است.
تعریف رضا براهنی از شعر خیلی انتزاعی و حکیمانه است؛ اصولا تعریف نیست؛ شاید حکمت و فلسفه باشد. خواننده را میتواند مجاب کند، اما از نظر تشریحی و توصیفی چیزی از شناخت شعر در دسترس خواننده قرار نمیگیرد. از امر شعر شناخت ارایه نمیکند؛ تصوری که از شعر داریم، این تصور را نیز دچار دشواری و چالش میسازد. بنابراین تا گشایش در شناخت شعر به ما ارایه شود، باید به درک سخن حکیمانۀ استاد براهنی فکر کنیم و از این سخن معنا و تاویل ارایه کنیم.
دربارۀ حالتی ذهنی بیندیشید که حالت ذهنی چقدر قابل توصیف و تشریح است؟ هرچه را که میگوییم، به هرچه که میاندیشیم و هرچه که انجام میدهیم؛ بهگونهیی حالت یا حالتی ذهنی است. در محیطی از طبیعت نیز سخنی است کلی. مگر انسان بیرون از طبیعت است؟ هر فکر و تصوری که به ما دست میدهد، در محیطی از طبیعت است.
این سخن حکیمانۀ دکتر براهنی را اینگونه میتوان سادهسازی کرد: انسان در محیطی از طبیعت تحت تاثیر ذهنی از طبیعت قرار میگیرد؛ این تاثیر ذهنی موجب وضعیت شاعرانه میشود. در این سخن هیچ اطلاعی دربارۀ شعر ارایه نشدهاست؛ بل بهصورت کلی دربارۀ تاثیرپذیری ذهن از طبیعت سخن گفته شدهاست.
دکتر براهنی تا ابژهیی را بهنام شعر تعریف و توصیف کند؛ سخنی حکیمانه دربارۀ مناسبات ذهن و طبیعت گفتهاست. انگار از چگونگی شکلگیری ذهنی شعر سخن میگوید؛ درحالیکه این شکلگیری ذهنی نیز مشخص نشدهاست. ذهن و طبیعت در رابطه و بدهبستان پیوسته و پیچیده قرار دارد؛ بنابراین نمیشود تاثیرپذیری یا حالتی ذهنی را از محیطی از طبیعت حتما شکلگیری شعر دانست. اگر قرار باشد این حالت ذهنی را شکلگیری شعر بدانیم، افراد همه در محیطی از طبیعت دچار حالتی ذهنی و عاطفی میشوند؛ پس همه شاعرند؟
شعر اتفاقی در زبان است. این گزاره بسیار کلی است. آنچه را که میگوییم و مینویسیم اتفاقی در زبان نیست؟ یک خطابۀ سیاسی، حقوقی، اجتماعی و فرهنگی، اتفاقی در زبان نیست؟ «تاریخچۀ زمان» استیفن هاوکینگ که دربارۀ کیهانشناسی است، نیز اتفاقی در زبان است. این متن را که مینویسم نیز اتفاقی در زبان و توالی زبانی است.
این تعریفها که شعر را اتفاقی در زبان یا توالی زبانی میدانند بیشتر از نظر پستمدرنیستی شیکاند و میتوانند اغوای پستمدرنیستی درپی داشتهباشند. اما اطلاع و معلوماتی دربارۀ شعر به ما نمیدهند؛ بل از ما میخواهند از سراب و از زیر کمان رستم (رنگین کمان) بگذریم.
شاید بگویید که تو فرافکنی میکنی. حق با شما است، فرافکنی میکنم. مهم این است که بر فرافکنی خویش واقفم. برداشتم این است که تحول زبانها و معرفتهای زبانی نتیجۀ کژتابی در شنوایی، درک و ادا و تلفظ واژههای زبان است.
کژتابی در شنوایی و تلفظ واژهها دلیل بر وجود اینهمه زبان است. کژتابی در درک و بیان، دلیل بر کثرت و تحول معرفتهای زبانی است. نیاز نیست به حواس و درک خود شک کنیم؛ کژتابی، واقعیتِ حواس و درک ما است. بنابراین تحول و تنوع زبانها و معرفتهای زبانی، تببین کژتابیهای حواس و ادراک ما استند.
پرسش این است که شعر چیست و تعریف شعر چه میتواند باشد؟ اکنون دیگر روزگار پرسش از چیستی و ماهیت گذشته است. بهتر است بهجای پرسش از ماهیت و چیستی شعر و ارایۀ تعریف شعر؛ تاویل، تفسیر و فرافکنی از شعر ارایه کنیم.
روزگار ما روزگار تنوع بوطیقاها و زیباییشناسیها است؛ بنابراین از شعر کلاسیک تا شعر نیمایی و پسانیمایی خیلی تفاوت هست که نمیتوان تنوع رویکرد شعری را باهم جمع کرد؛ از همه، تعریفی واحد ارایه کرد.
به شعر معاصر بایستی دیدگاهِ کثرتگرایانه و محدود داشتهباشیم. کثرتگرایانه به این معنا که گونهها و انواع شعر داریم. محدود به این معنا که ممکن یک جمع، متنی را شعر بدانند که جمع دیگر یا عموم آن را شعر ندانند.
اینجاست که دیگر جوهرگرایی، ماهیتگرایی و چیستیگرایی دربارۀ تعریفی واحد شعر، کارایی ندارد. تعریفهای شعر را میتوان بهعنوان معرفت تاریخی شعر درنظر گرفت اما مقیدبودن به تعریفی از شعر؛ جادوزدگییی بیش نیست.
یعقوب یسنا