همراهی با تروریستان با اعلامیههای مبهم/ مسوولیتگریزی سیاسیون با فرافکنی
سرمقاله: اعلامیههای همدردی برخی شخصیتهای سیاسیون مهم کشور و رهبران احزاب بدون ذکر نام گروههای تروریستی نشان از همراهی آنها با انتحارگران است؟
پس از هر حادثه فاجعهآمیز تروریستی معمول شده که برخی مقامات مسوول و سیاستمداران سرشناس کشور با نشر پیامی مسوولیت این چنین حوادث غمانگیز را به دشمنان موهوم آن هم با این عبارات «دشمنان خونخوار افغانستان، دشمنان شکستخورده، دشمنان عاجز و درمانده، دشمنان مزدور و…» حواله دهند. با اینکه دشمن مشخص است.
گروه طالبان که به طور اعلامشده و رسمی با دولت و مردم در ستیز است و حوادث تروریستی را به گردن میگیرند، اما کنشگران فعال و سیاسی ما از نام بردن این گروه در اعلامیههایشان پرهیز میکنند. بهویژه در دوره حکومت حامد کرزی که طالبان در راهاندازی حملات انتحاری دست اول را داشتند، مقامات وقت با پرهیز از نام بردن طالبان رسم مسوولیتگریزی و تبرئه تروریستان را بهجا گذاشتند.
حال گروه موسوم به داعش که در واقع بازتولید طالبان است، مسوولیت بخشی از حملات انتحاری را به عهده میگیرد، ولی باز هم مقامات و سیاستورزان کشور از نام بردن آنها در اعلامیههای خود ابا و امتناع میکنند.
این امتناعورزی از نام عاملان تروریستی و سپردن بار مسوولیت به دشمنان موهوم و خیالی پیامد دو چیز میتواند باشد. نخست این پرسش ایجاد میشود که سیاستمداران و مقامات مسوول در دولت از روی ترس توان نام بردن طالبان را ندارند و یا با این گروه همکاسه و شریکاند.
دوم اینکه محافظهکاری در نام بردن طالبان چه از روی ترس و چه ملاحظه برای مخدوشنشدن نام طالبان در اعلامیههای رسمی مقامات، میتواند نشان از مسوولیتگریزی باشد نه چیز دیگری.
این مسوولیتگریزی در رفتار و گفتار مقامات انعکاس عملکرد نادرست نهادی و فردی است که به عنوان مراجعی بهشکل مستقیم یا غیرمستقیم در جلوگیری از بروز فاجعه مسوولاند. حال که مسوولان در تامین امنیت و پیشگیری از حملات طالبان عاجزند، با ارجاع مسوولیت شکست و بار بیکفایتی خود به دشمنان موهوم، سعی میکنند از مجازات و قضاوتهای اجتماعی فرار کنند.
پیامد این نسبت دادنهای خیالی به الگوی رفتاری فرافکنانه و مسوولیتگریز در همۀ سطوح رخنه کرده و در خلق و خوی همه مسوولان و رهبران سیاسی عجین شده است؛ چنانکه حتا مسوولان ادارات مربوط امنیتی هم حاضر به پذیریش مسوولیت عملکرد نهادهایی نیستند که تحت فرمان و نظارتشان است.
پیامد دیگر ارجاع حملات تروریستی به دشمنان بینام و نشان، این گروهها را در ترتیب حملات بیشتر علیه دولت و مردم جسورتر و در این سو انگیزههای مبارزه علیه افراطیت را سستتر کرده است.
از سوی دیگر، چنین برخورد ناقص و منفعلانه سیاستمداران و مقامات که به صورت قطعی در نام بردن و معرفی طالبان و دیگر گروههای دهشتافکن ناتواناند، ذهنیت عمومی را نیز متوجه میسازد که آنچه بهعنوان نفوذ ستون پنجمی در لایههای مختلف نظام و در بین افراد، احزاب و جریانهای سیاسی مطرح میباشد، چه اندازه گسترده و عمیق است.
همچنان اظهارات گنگ و مجهولانه ایشان، ارایه تعریف دقیق از دوست و دشمن را در خود دولت دشوار و استراتیژی مبارزه علیه تروریزم را ضرب صفر میکند. حکومت هم نمیتواند تمام نیروهای فکری و فزیکی را علیه طالبان به کار ببرد. برعکس اظهارات غیرواضح رهبران و سیاسیون افغان کمک بزرگی به عوامل نفوذی طالبان در دولت میکند که در تلاش توجیه عملکردهای تخریبگرایانه گروههای تروریستیاند.
بنابراین اعلامیههای همدردی مقامات و رهبران سیاسی بدون ذکر نام عاملان حملات تروریستی نه باعث تسکین درد قربانیان میشود و نه بار فاجعه را از دوش طالبان به عنوان خالق فاجعه میکاهد. برعکس در دید انظار عمومی همین رهبران، سیاسیون و مقامات با اظهارات پراکنده و تکراریشان همکاسه طالبان یا از جمع ستون پنجمی دیده میشود. بهتر است که اینها حداقل در گفتارشان در برابر تروریستان مشخص، شفاف و واضح عمل کنند.
به هرحال آنچه در کنار حملات تروریستی خطرناک مینماید همین روند مسوولیتگریزی از وقایع ناخوشایند است که رهبران و سیاسیون برای شانه خالی کردن از مسوولیتهای حقوقی و اخلاقی خویش، عملکرد ضعیفشان را با اظهارات مبهم و مجهول، دشمنان نامعلوم و صدها عامل پیدا و ناپیدای دیگر فرافکنی، توجیه و اعلام میکنند.
این دور باطل همچنان که گفتیم به طالبان در میدان جنگ جرات و جسارت داده و در میز گفتگوها نیز آنها را جزمگراتر و غیرقابل انعطاف کرده است.