پس از استقلال!
اماناللهخان، پس از مرگ پدرش امیرحبیبالله بر تخت پادشاهی افغانستان نشست و با اعلان افغانستان به عنوان کشور مستقل، فصل جدیدی از تاریخ سیاسی این کشور را رقم زد. اماناللهخان از نظر ذهنی تحت تاثیر تحولات اجتماعی و سیاسی در اروپا قرار داشت و همینگونه تحت تاثیر اقدامات سنتستیز اتاترک در ترکیه، تلاشهای گستردهیی را رویدست گرفت تا افغانستان را از چنبرۀ سنتها بیرون آورده و در مسیر قانونمندیهای دموکراتیک و آزادیهای مدنی رهبری کند.
اماناللهخان درست در شرایطی این اقدامات را روی دست گرفت که افغانستان از یک طرف به عنوان کشور توسعهنیافته تا فرق در سنتهای مدنیتستیز فرو رفته بود و از طرف دیگر؛ به عنوان جغرافیای بازیهای کشورهای دیگر، هرگونه اقدامات مغایر و متضاد با منافع آنان در این حوزه، با موانع جدی مواجه بود. اماناللهخان با توجه به سنتهای مسلط بر مناسبات سیاسی و اجتماعی در افغانستان، اقدامات بزرگی را به انجام رسانید، در زمان او افغانستان برای اولینبار صاحب قانون اساسی شد، بردگی که تا آندم جزو رسوم دولتی بود، ملغی اعلام شد، حضور زنان در موسسات تعلیمی و تحصیلی بهرسمیت شناخته شد و حجاب زنان نیز اختیاری گردید.
اکنون که نود و هفت سال از آن حادثۀ تاریخی میگذرد، افغانستان از چشمانداز تحولات و رخدادهای سیاسی، فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرده است اما آموزههای دینی که الگوهای رفتاری و نگرشی حاکم بر مناسبات اجتماعی را شکل میبخشد، هنوز به عنوان مانع جدی در برابر مدنیتخواهی شناخته میشود و به عنوان وسیله نیرومند در دست دشمنان مردم افغانستان برای ویرانی و ایستایی این سرزمین به کار برده میشود. جستوجو در اوراق تاریخ و مطالعۀ ساختوبافت سنتهای مسلط بر مناسبات اجتماعی در افغانستان، نشان میدهد که همین آموزههای دینی و احساسات برخاسته از آن، وقتی با سیاستورزی عجین گردیده است مصیبتهای بسیار تلخ و سنگین را بر سرنوشت بیمار این جامعه تحمیل کرده است؛ درست چیزیکه هنوز ادامه دارد.
از همین رو، سالهای پس از استقلال تفاوت چندان با سالهای قبل از استقلال ندارد و نزدیک به یک قرن که از استقلال میگذرد، سیاست در افغانستان همچنان وحشی است و پدیدهیی به نام خِرد ملی که بتواند معیار سنجش ضرر و منافع مردم این جغرافیا قرار بگیرد، شکل نگرفته است.
اهلی شدن سیاست و استفاده از آن به عنوان ابزار تامینکننده رفاه اجتماعی و همینگونه پدید آمدن خرد ملی در مقیاس این جغرافیا، رابطه نزدیک و تعاملی با آموزههای دینی دارد. به هر پیمانه که این دو فرایند از شعاع دینی دورتر باشد به همان پیمانه شرایط موفقیت و روند اثرگذاری آن تسهیل میگردد. درافغانستان تا هر زمانیکه رابطۀ آموزههای دینی با سیاست بر مبنای سازههای حقوقی تعریق گردد، استقلال سیاسی و فرایند توسعۀ سیاسی و اجتماعی با چالشهای جدی مواجه خواهد بود و برخورد ناسنجیده با دین نیز امکان هرگونه توسعه را دچار پریشانی خواهد کرد.
آموزههای دینی در کشورهای اروپایی نیز ریشههای بسیار نیرومند دارد و بسیاری از سنتهای که هنوز مصرف انبوه دارد، برگرفته از آموزههای دینی میباشد. اما خِرد سیاسی در اروپا این امکان را پدید آورد که رابطۀ دین با سیاست از وضعیت حقوقی به وضعیت اخلاقی تغییر شکل داده و دین در جایگاه تعریفکنندۀ اخلاق اجتماعی قرار گیرد.
این فرایند سبب شده است که سیاست، فارغ از امر و نهی دین و از چشماندازهای مختلف مبتنی بر شالودۀ رفاه عامه تعریف و تدوین شود و زمینه برای توسعه اجتماعی و مدنی فراهم گردد. در افغانستان بسیاری از نا شگفتگیها و عدم تسامح و تساهل رفتاری ریشه در قرائتهای رادیکال از آموزههای دینی دارد که در سایه همین قرائت، استقلال افغانستان و تلاشهای تجدد خواهانۀ شاه اماناللهخان نه تنها نتوانست گرهگشای این معضل قرار گیرد، بل خود نیز قربانی فرایندی گردید که بدان عشق میورزید. اکنونکه ما نود وهفتمین سالروز استقلال افغانستان را تجلیل میکنیم، درست در همان وضعیتی قرار داریم که تلاشهای مدنیتمحور شاه امانالله در معرض تهاجم خرد ستیزان قرار داشت.