در انتظار پیک
مجلس بزرگان شهنشاه بزرگ؛ جلالالدین اکبر بهصورت غیر رسمی دوام داشت و دربارۀ آوازههای شکست لشکر اکبر در جنگ با افغانها سخن میگفتند و انتظار میکشیدند تا پیک برسد و حقایق را دقیقتر تشریح کند.
قبل از آنکه پیک نامۀ سرکردۀ سپاه را بخواند یا برای خواندن بسپارد مردی که با آن پیک همراه بود و ظاهرا از میدان جنگ برگشته بود؛ بدین صورت مورد خطاب شاهنشاه اکبر قرار گرفت: آیا آوازههایی که در مورد شکست لشکر ما گفته میشود درست است؟ او گفت: اعلیحضرتا! بدتر از آن چیزی میباشد که آوازه است.
اکبر خشمگین شد. با خود میگفت این افغانها از چه ساخته شدهاند؟ از مرگ نمیهراسند، از گرسنگی، تشنگی و از تکهتکه شدن پروایشان نیست. بعد به فکر فرو رفت و به ابوالفضل دکنی وزیر خطاب کرد: آیا یادت است که صراطالتوحید را وقتی بهما آوردند، مولف آن بایزید روشان که هنوز ما نمیدانستیم وی یک مخالف سرسخت ما خواهد شد و در برابر ما قیامها را رهبری خواهد کرد، چنان با جرات از روش ما انتقاد میکرد و به توحید دعوت که گویا وی شاه است و من یکی از سپاهیانش. من حالا میدانم که صراطالتوحید تنها در وجود بایزید روشان خلاصه نمیشد و او را در ایمان و علم و اراده کمک نمیکرد؛ بل تمام پیروانش را این صراطالتوحید به حرکت آورده و آنها را قوت میدهد که توسط آن، هدایات قرآن پاک را در هر بخش زندگی خود به کار گیرند و به فرمان الهی و سخنان پیامبر اسلام با دل و جان گوش دهند و در راه عملی کردن آن با صدق دل بکوشند.
ابوالفضل دکنی بدون آنکه چیزی بگوید سر را شور میداد و سخنان جلالالدین اکبر را تایید میکرد. از آن موقع سالها گذشته بود.
جلالالدین اکبر حالا با بایزید روشان مقابل نبود؛ بل جلالالدین فرزند بایزید روشان با او مقابله میکرد. خبرچینانش همیشه وقتی از جلال روشانی خبر میدادند میگفتند که مردم به عدالت و انضباط او نهتنها شک نداشتند؛ بل عادلبودن و ضابطبودن را از صفات قابل توجهش میدانستند که همیشه زبانزد مردم بود. چندبار که چهرههای مشخص را فرستاده بودند تا بیشتر از او و خصلتهایش اطلاعات تهیه کنند؛ در اطلاعات جمعآوریشده شخصیت روحانی و سیاسی او هرچه روشنتر درخشیدن میگرفت و شنیدن آن خبرها جلالالدین اکبر را در نزد خودش خورد میکرد.
روزی یکی از خانمهایش که اکبر برای قوتگرفتن امپراتوری با او ازدواج کرده بود و وی از راچپوتها بود و بعد از ازدواج با اکبر هم مسلمان نشده بود و این خانوادۀ راچپوتها در جنگ با مسلمانان اکبر را پشتیبانی میکردند و حتی قیادت جنگها را میگرفتند و بیشتر اوقات مورد انتقاد مسلمانان قرار داشت و حتی کتاب صراطالتوحید به نشانۀ انتقاد و رهنمایی توسط بایزید روشان برای دعوت جلالالدین اکبر به راه توحید تقدیم شده بود؛ از جلالالدین اکبر پرسیده بود که در برابر کی تا کنون حسادت کردهیی و با شنیدن نامش خود را خورد احساس میکنی؟ گفته بود که نخست در برابر بایزید روشان خودم را خورد احساس کردم؛ وقتی با جرات از من انتقاد کرد و مرا به راه توحید خواند. دوم وقتی از کابل به دهلی میآمدم در میان راه که جلالالدین روشانی در آن نزدیکیها بهسر میبرد میخواستم با وی ملاقات کنم. کسی فرستادم که او نزدم بیاید؛ اما او به دعوتم جواب رد داد.
از آن روز به بعد هرقدر تلاش میکنم در مقایسه با او خودم را مطرح کنم؛ خودم را بیشتر خورد احساس میکنم. فرق من با او این است که من شان و دبدبه و شوکت و قصر و حشم و خدم دارم؛ ولی جلالالدین روشانی همانند بایزید روشان همان سادگی را در زندگی اختیار نموده و آزادگی را برگزیده است.
آن وقت که اکبر میخواست جلالالدین روشانی را ملاقات کند؛ جلالالدین یک رهبر شناختهشدۀ افغانها بود. اکبر میدانست که همانند پدرش او هم بهزودی با حفظ مقام روحانی و سیاسی رهبری نظامی را میگیرد و در برابر حکومت اکبر قیام میکند؛ زیرا خصلت حکومت اکبر آن بود که آزادگان را خوش نداشت و به هر نوعی که بود میخواست آنها را در حکومت خود جذب کند.
دلیل اینکه چرا کسانی چون بایزید و جلالالدین و پیروانشان نمیخواستند جذب حکومت او شوند؛ همانا اختلاف در اصول و عقاید اکبر بود. این اصول حکومتداری بر پایۀ استبداد سیاسی استوار بود. استبداد باعث میشد که بهجای استفاده از جاذبۀ معنوی در سیاست، از شیوههای جاسوسی و تفتین و توزیع پول و امکانات مادی استفاده شود.
روح آزادگی که در سبک هندی ادبیات دری ما موجود است و بینیازی و پشت پا زدن به مقام، جاه و منزلت برای نگهداری ارزشهای عالی چون عزت نفس، قناعت و گوشهگیری در آن به فراوانی دیده میشود. از همین وضعیت اصول حکومتداری بابریان حکایت دارد. دولتهای قدیم افغانستان بر همین اساس با روشنفکران برخورد میکردند.
در زمان حکومتداری جلالالدین اکبر قضیه برعکس شده بود. مردم میدیدند که عملا در برابر آزادیخواهان حقطلب که نمونهاش بایزید روشان و جنبش روشانیان بود؛ حکومت جلالالدین اکبر از راچپوتها استفاده کرده آنها را سرکوب مینماید. اگر جنبش روشانیان نمیبود و جاذبۀ لازم را بهوجود نمیآورد؛ تا این اندازه متفکران افغانستان با زبان کنایی و رمزی نفرت خود را از دستگاه قدرت اکبر در شعر و ادبیات سبک هندی به نمایش نمیگذاشتند. ممکن بود هند مسلمان که از نظر فرهنگی ادامۀ فرهنگ غزنویان و غوریان است، در آن فضای فرهنگی و جریانهای ادبی طور دیگر میبود؛ چنانکه موقعیت روشنفکران برای تایید رنسانس در زمان تیموریان هرات بود؛ یا هم در زمان قبل از حملۀ چنگیز و دولتهای مثل غزنویان نمایان میشد.
جلالالدین روشانی هنگامی که ملاقات با جلالالدین اکبر را نپذیرفت؛ پیامدهای آن را میدانست. بههمین جهت به تیراه رفت. مردم دورش جمع شدند. باشندگان از سید حامد بخاری که بالای افغانها ظلم میکرد به جلالالدین شکایت بردند. به هدایت جلالالدین مردم بر دستگاه ظلم وی حمله کردند و آن تیولدار ظالم پیشاور را کشتند. قدرت نظامی جلالالدین روشانی هر روز بیشتر میشد. آوازۀ آن توسط جاسوسان دربار اکبر به گوش وی میرسید. قوای جلالالدین روشانی موقع حمله بر تیولدار پیشاور دارای بیستهزار پیاده و پنجهزار سواره بود.
جلالالدین اکبر به یاد آورد که با شنیدن کشتهشدن تیولدار دستگاه بابر چندین مرتبه جلسه کرد که آیا برای پاسخ به کشتهشدن تیولدار بالای قوای جلالالدین حمله کنند یا نه؟ همه به اتفاق هم آن وقت گفتند که تیولدار واقعا مرد ظالم بود و مردم بهجزای اعمالش رساندند. از این رو کسی رای نداد که به پشتیبانی او لشکرکشی نماید. جلالالدین اکبر بهیاد آورد که آن وقت به رخ خود هم نیاورد که این کار مردی است که باری نخواسته بود به ملاقات او بیاید.
سالبهسال بیشتر جلالالدین روشانی از نظر روحانیت، سیاست و نظام قوت میگرفت و تحرکاتی از او دیده میشد. خبر این تحرکات به دستگاه جلالالدین اکبر میرسید. جلالالدین اکبر در برابر قوتهای روشانیان تصمیم گرفت که یک قوای بزرگ بفرستد.
او کنورمان سنگ و خواجه شمسالدین خافی را سرکردۀ این قوا تعیین کرد تا مانع حملات افغانها شود. آمادگیهای لازم گرفته شد و لشکر حرکت کرد. لشکر به پیشاور نرسیده بود که توسط قبایل مهمند، غوریهخیل و یوسفزایی که در اطراف پیشاور موقعیت دارند؛ مورد ضربات سنگین قرار گرفتند. در نتیجۀ پیکارهای سخت که در کوهسار خیبر رخ داد؛ لشکر توقف کرد. دستگاه اکبر برای پشتیبانی از لشکر فرستادۀ خود، قوتهای دیگر بهقیادت زین خان کوکه ارسال کرد؛ اما مثل اینکه طلسم شده باشند، کدام کار مهم نتوانستند در برابر قوتهای جلالالدین روشانی انجام دهند. جلالالدین اکبر که این وضعیت را دید به سرزنش سرکردههای قوای خود پرداخت.
اکبر در ذهن خود با حوادث مرتبط با جلالالدین روشانی درگیر بود؛ مثل اینکه ذهنش نمیگذاشت تا از لشکرکشیهایش در برابر جلالالدین بیرون برود. او باز هم بهیاد آورد که تصمیم گرفت یک قوای دیگر بفرستد که از طریق بنگش به قوای جلالالدین اکبر بتازند تا کنورمان سنگ فرصت پیدا کند که از راه بگرام خود را از مخمصۀ جنگ بیرون کشد، اما جلالالدین روشانی با هزارسوار و پانزدههزار پیاده بر قوای اکبر تاختند. در این تاخت، افغانها یکونیم هزار تن از قوای خود را از دست دادند و به مهاجمان اکبر نیز تلفاتی وارد شد.
جلالالدین اکبر بهیاد آورد که پس از این لشکرکشیها بهجای اینکه افغانها عقبنشینی کنند سلطهشان بر قلمرو وسیعتر در اشنغر در شمال پیشاور بسط یافت. در این وقت یوسفزاییان را نیز با خود همراه کردند. در آن حالت ذهن اکبر هیچ به چیز دیگر تمرکز نمییافت. او به خبرهای جاسوسان خود که یکسال بعد از سلطه افغانها بر اشنغر داده بود، تمرکز کرد. آن وقت میگفتند حریتپسندی در سوات و باجور نیز گسترش یافته، روشانیان با قوای اکبر در آن مناطق درآویختند و خود به تیراه آمدند.
مثل اینکه در میان حوادث مرتبط با افغانها دریچهیی از پیروزی برای اکبر نیز وجود داشت. او آن را جستجو میکرد تا امیدی برایش خود را بهنمایش گذارد. او بهیاد آورد که بعد از سالها مقاومت جلالالدین روشانی، دیگر طاقت اکبر طاق شد و این بار به سرکردگی صادق خان، لشکر بزرگی را مستقیم به صوب تیراه فرستاد تا به قلب جلالالدین روشانی زند.
صادق بر قبایل افریدی و ورکزی فیروز آمد و ملا ابراهیم یکی از زعمای لشکر جلالالدین روشانی را بگرفت؛ ولی خود جلالالدین موفق شد که ساحه را ترک کند و از راه کانیگروم وزیرستان عقبنشینی نماید. در این موقعیت لشکریان اکبر با قبایل یوسفزی که با آزادگان روشانی در رابطه بودند سرگرم پیکار شدند. از آن روز به بعد پنجسال جلالالدین را کسی ندید. میگفتند به توران رفته است. اکبر میدانست که او آرام نمیگیرد. همانطور هم شد. گزارش رسید که او قوای بزرگی از افغانها را با هم جمع کرده است. جلالالدین اکبر در برابرش آرام ننشست و قوای بزرگی را به قیادت جعفر بیگ، آصف خان و قاسم خان کابلی برای از میان برداشتن جلالالدین روشانی حرکت داد. جنگی میان قوای روشانی و اکبر در گرفت و در آن برخی از اعضای خانوادۀ جلالالدین بهشمول برادرش واحد علی به دست آصف خان گرفتار شدند.
اکبر صفحات ذهن خود را ورق میزد. او بهیاد آورد که بعد از دستگیری برادر جلالالدین روشانی، او شیوۀ مقابله با جلالالدین روشانی را تغییر داد. بهجای جنگ، خواست به نفاقافگنی بپردازد و از حیله و رشوت استفاده نموده برخی از سران قبایل را علیه جلالالدین تحریک کند.
اکبر بهیاد آورد که چگونه در این امر از کدام اشخاص استفاده کرد. حمزه اکوزی فرد مساعد بود. او را تشویق کرد که بالای جلالالدین حمله کند، اما جلالالدین او را شکست داد و تا حدود مینی مجبور به عقبنشینی ساخت. اکبر که از این وضعیت خبر شد با فرستادن یک قوای بزرگ او را حمایت کرد؛ اما افغانها بر قوای جلالالدین اکبر تاختند. در این جنگ مردم دلازاک در توره بیله (توره بوره) دو برادر نامی جلالالدین -شیخ عمر وخیرالدین- را کشتند و برادر دیگرش نورالدین را مهمندان به قتل رسانیدند، اما خودش به کوهسار تیراه برگشت. در تیراه به حیث قهرمان کهسار به تجدید قوا پرداخت و لشکر بزرگی تجهیز کرد و مردمان زیادی با خود متفق گردانید.
جلالالدین ذهن خود را با آخرین تحولات نظامی مرتبط ساخت. او بهیاد آورد که جاسوسانش خبر داده بودند که قوای تازهدم افغان گرد جلالالدین روشانی جمع آمده بودند. برای مقابله با چنین قوای عظیم او (جلالالدین اکبر) قوای بزرگی را علیهاش آماده ساخت. در مقدمۀ لشکر، زین خان کوکه و شیخ فیضی گماشته شدند. راجه بیرل و سعید خان و دیگران با دههزار سپاه قوتالظهر آمدند.
در این وقت شاهنشاه از مصروفیت ذهنی خلاص شد و به ماحول خود نظر کرد. مجلس همه منتظر بودند که شاهنشاه اجازه دهد که پیک نامه را بدهد تا خوانده شود. مورخان مینویسند که در نامه نوشته شده بود: جلالالدین با شدتی تمام بر لشکر عظیمی که از سوی شاهنشاه ِبزرگ جلالالدین اکبر فرستاده شده بود حمله کرد و از چهل تا پنجاههزار سوار لشکر یک نفر هم از دست دلاوران افغان جان به سلامت نبردند. حتی رکن مهم و مدار کل امور شهنشاهی اکبر، راجه بیریل هم در همین راه سر داد. زین خان کوکه با امرای دیگر به سوی اتک گریختند و متنفسی دیگر از آن معرکه نجات نیافت. آنها تاریخ این واقعه را سال ۱۰۰۱هجری ثبت کردهاند.
گلاحمد یما؛ نویسنده و استاد دانشگاه