منطق کج یک تحلیلگر برای هزارهها!
سه حمله انفجاری یا شاید انتحاری در یک مرکز آموزشی و لیسه عالی «عبدالرحیم شهید» در ناحیههای سیزدهم و هجدهم کابل که اکثرا مردمی شیعه و هزارهنشیناند، از روز گذشته تا کنون سرخط خبرهای رسانهیی و رسانههای اجتماعی است.
هرچند آمار دقیق از جانباختگان این حملات هنوز در دسترس نیست و امکان دارد با گذشت زمان افزایش یابد، ولی آخرین پست محمد محقق میگوید که حدود 126تن پسر و دختر در این حملات کشته شده و 73 تن دیگر زخم برداشتهاند که وضعیت تعدادی از آنان نیز وخیم گزارش شده است.
این درحالی است که منابع رسمی آمار از امارت اسلامی طالبان تلفات را تنها 6تن و رسانههای محلی و بینالمللی نیز آمار تلفات را غیر منصفانه 6تن گزارش کردند.
این رویداد غمانگیز که تکانه شدیدی بر پیکر جامعه تشیع در کابل بود، سبب واکنشهای بینالمللی شد و برخی از نویسندگان و تحلیلگران را نیز بر آن داشت که در حاشیههای این رویداد، تبصره و تحلیلهایی بنویسند.
در این میان احمد ادریس رحمانی؛ یکی از تحلیلگران برونمرزی، تحلیلی در مورد حملات یادشده، علل و عوامل ادامه قتل عام هزارهها و اهل تشیع نوشته و در این تحلیل راههای حلی برای بیرونرفت از ادامه قتل عامهای هدفمند آنان پیشنهاد کرده است.
آقای رحمانی بهصورت خلاصه و پراکنده و بدون منبع به تاریخچه این جامعه و منطقه پرداخته و شیعه بودن آنان را عمدهترین علت و عامل کشتارهای هدفمند عنوان کرده است.
رحمانی در ادامه مطلبی که در صفحۀ فیسبوک خود روز چهارشنبه 20اپریل2022 منتشر کرده، سه راهکار را برای هزارههای شیعهمذهب پیشنهاد کرده است.
آقای رحمانی در نخستین پیشنهاد خود، هزارهها را به ترک مذهب یا هویت مذهبیشان در بدل هدف قرارنگرفتن از سوی گروههای تروریستی تشویق میکند. او گفته که هرچند این روند ممکن است خیلی زمانگیر باشد، ولی سبب مصوونیت هزارهها خواهد شد. او برخی نقدهای مذهبی از نویسندههای جوان هزاره را سرآغار و نشانۀ این تحول فرهنگی تلقی و توصیف کرده است.
دومین پیشنهاد رحمانی، ترک دستهجمعی یا کوچ اجباری از افغانستان برای هزارههاست. رحمانی مهاجرت هزارهها در پاکستان را نمونهای از یک برخورد عاقلانه تاریخی این مردم با نسلکشی توصیف میکند و میافزاید که هزارههای پاکستان زندگی بهمراتب بهتر از هزارههای افغانستان دارند.
و سومین پیشنهاد رحمانی، کنار گذاشتن زندگی صلحآمیز و رفتن آنان به سوی زندگی جنگی است. او به نحوی تحول فرهنگی در بیستسال گذشته در جامعه هزاره را اشتباه توصیف میکند و باور دارد که در جغرافیای افغانستان با قوم پشتون باید از طریق جنگ زندگی کرد.
من میخواهم به آقای رحمانی که ظاهرا در امریکا هم تحصیل کرده است، بگویم که تحلیل وی از اصل مشکل دارد و پیشنهادهایش نهتنها از پایه اشتباهند که در واقع نوعی فتوای سیاسی هموار کردن راه برای نسلکشی دیگر تلقی میشود. این کار آقای رحمانی تبر تروریستان و افراطگرایان سلفی را در برابر هزارهها تیزتر میکند و تروریستان را برای ادامه نسلکشی در برابر هزارهها و اهل تشیع بهنحوی تشویق میکند.
ترک اجباری مذهب یا ارزشهای فرهنگی در واقع در مغایرت کامل با ارزشهای امروزی و حقوق بشری است. اینکه برخی از جوانان ترک مذهب دادهاند یا نقدهایی در برابر مذهب نوشتهاند، ممکن انگیزه فردی داشته و آگاهانه این کار انجام شده تا از روی مجبوریت. این اتفاق تنها در میان هزارهها نه که در میان سایر اقوام نیز افتاده است، اما فتوای رحمانی علاوه بر اینکه خود خشونت پنهان علیه حقوق فرهنگی یک گروه قومی را حمل میکند، تحقیرآمیز و ذلتبار نیز هست.
ترک اجباری وطن نیز نوعی فتوای عبدالرحمانی است تا یک راهکار عاقلانه انسانی. در این مورد نیز رحمانی آگاهانه یا ناآگاهانه به حلقات ترویستی جسارت بیشتر میبخشد. عبدالرحمان خان فتوای تکفیر هزارهها را داد تا سرزمینهای آنان را اشغال کند. شاه جابر در این کار خود با موفقیت عمل کرد، هرچند این کار عبدالرحمان خان سیاهترین صفحه تاریخ سیاسی افغانستان است. این فتوای رحمانی همانقدر شینع است که فتوای عبدالرحمان خان بود.
من امیدوارم این پیشنهادهای رحمانی از سر ناآگاهی باشد، ولی اگر از روی آگاهی است، نشان میدهد که جامعه افغانستان حتا در سطح روشنفکرانشان تا چه حد آلوده به تعصب و عقبگرایی است.
حالا در هر دو صورت چه آگاهانه و یا ناآگاهانه هر دو دیدگاه رحمانی عمق تعصب و جهالت و در عین حال بیچارگی را در برابر هزارهها نشان میدهد. و این نکته را هویدا میسازد که هزارهها هیچ دوست واقعی در افغانستان ندارند. با این وصف هزارهها بیش از هر زمان دیگر نیاز به هوشیاری سیاسی و فرهنگی دارند. و انصافا این راهی را که هزارهها در بیست سال گذشته آمده، به نظر نگارنده دقیقترین راه است.
و اما در مورد راهکار سوم که در غیر این دو صورت، هزارهها باید بجنگند و زندگی صلحآمیز را کنار بگذارند. بزرگترین مشکل مردم افغانستان به صورت عام، جنگ دوامدار در چهار دهه گذشته بوده است. مردم افغانستان هر زمان موفق شوند که جنگ را بهطور کامل برای یک دهه قطع کنند، اطمینان دارم که در سایر موارد به نتیجه نسبی میرسند، ولی بهصورت خاص بزرگترین عامل تباهی هزارهها اشتراک فعال در جنگهای چهار دهه گذشته بوده است. هرچند توزیع ناعادلانه قدرت و ثروت در افغانستان خود بستر مستعدی برای ادامه جنگها بوده، ولی عمدهترین عامل جنگهای دوامدار در کشور ما جنگهای نیابتی میان قدرتهای بزرگ رقیب بوده است. در واقع ماشین جنگ افغانستان هزاران کیلومتر دورتر پیوسته فعال بوده و هنوز هم از کار نیفتاده است.
افغانستان از کوتای 7ثور 1352 تا امروز یک لحظه از زیر ذرهبین کشورهای بیگانه دور نبوده و پیوسته جنگها ماهیت نیابتی و صورت توطیهیی داشته است.
روی این اصل، ادامه جنگ با توجه به نداشتن جغرافیای جنگی برای هزارهها خسارات جبرانناپذیری در پی دارد. جنگ به خودی خود تباهی، ویرانی و جنایتبار است. هم اکنون در پنجشیر و اندراب چه میگذرد؟ و در صورتی که جنگ داخلی حامی خارجی نداشته باشد، تباهی و بربادی مضاعف است. بر فرض که هزارهها بخواهند بجنگند، در نبود حمایت لازم خارجی چگونه بجنگند، آن هم در جغرافیای محصور هزارهجات.
دیدگاه فتواگونۀ جنگ و جهاد رحمانی، بیش از اینکه از سر دلسوزی باشد، به نظر میرسد تلاشی ناشیانه بهخاطر کمکردن حرارت جنگ از جغرافیای شمال است که هم اکنون بهدلیل نبود بصیرت کامل در پنجشیر و بغلان جریان دارد. حالا ممکن مقاومت شمال حامی خارجی داشته باشد، ولی جنگ در مناطق مرکزی که در میان سایر اقوام بهخصوص میان پشتونها در محاصره کامل جمعیتی و جغرافیایی قرار دارد، هیچ نتیجهای جز تباهی بیشتر دستکم برای زمان حاضر در پی ندارد. جنگ در مناطق مرکزی برای فعلا نه منطقی است و نه نتیجهبخش. آنچه از چنین جنگ حاصل میشود، توجیه کامل کشتار و کوچ اجباری علیه هزارهها و توقف تمام دستآوردهای این مردم در دو دهه گذشته خواهد بود.
رحمانی از مسعود، مزاری و دوستم یاد کرده و گفته است که هزارهها باید آن شیوه را پیش گیرند. واقعیت این است که بعد از خارجشدن شوروی سابق از کشور ما دیگر جهاد افغانستان نه برحق بود و نه توجیه داشت، ولی بزرگان جهاد امریکایی، جنگ را دوام دادند و حکومت مرکزی وقت را به گونۀ سرنگون کردند که تمام تجهیزات نظامیاش را یا پاکستان چور کرد و یا به عنوان داغمه و آهنپاره در کارگاههای ذوب فولاد خود برد. در نهایت قدرت را یک جریان سیاسی عمدتا از یک قوم انحصار کرد و سبب دوام جنگ داخلی و ویرانی کامل کابل شد. چیزی که جنرال اختر عبدالرحمان آرزو داشت.
در حالیکه بعد از ختم جهاد هیچ جنگی در افغانستان روا نبود، به خصوص آن جنگ برای هزارهها اصلا منطق نداشت. هزاره در زمان داکتر نجیب نخستوزیر باصلاحیت داشت، راه تحصیل بر روی تمام جوانان هزاره باز بود، در دنیای تجارت هیچ مشکلی نداشتند و چندین وزیر و رییس عمومی با صلاحیت داشتند و اتفاقا داکتر نجیب تلاش کرد هزارهها را در کنار خود بهشکل خوبی داشته باشد.
ولی وقتی داکتر نجیب سرنگون شد و مزاری جنگید، به جایش چه بهدست آورد؟ ویرانی کامل غرب کابل، فاجعه افشار، ایتلاف تمام احزاب قدرتمند سنی بهشمول دولت وقت علیه وی تا اینکه توطیهای منجر به مرگش گردید. به این ترتیب هزاران جنایت دیگر که علیه هزارهها و شیعیان افغانستان انجام گرفت و در نهایت به قتل عام مزار شریف و یکهولنگ انجامید.
بنابراین، این نسخه آقای رحمانی نیز نه از روی فهم و شعور سیاسی وی که بهصورت عامدانه سوق دادن هزارهها در یک منجلاب تباهکننده دیگر است.
هزاره اهل کار و پیکار و تلاش مدنی است، امنیت نسبی بیش از هر چیز دیگر برای هزارهها بهصرفه و مفیدتر است. روی این مبنا هزارهها باید به جای فکر برای جنگ، برای تامین امنیت مساعی به خرج دهند.
حالا بهصورت خلاصه باید اضافه کنم که مشکل هزارهها و آنچه بر این مردم در دو دهه گذشته رفته است و بهصورت خاص مورد آخری، نه ربطی به فرهنگ هزارهها، نه ربطی به ساختمان ظاهری و قومیت آنان و نه ربطی به جغرافیای این مردم دارد.
این مشکل اول ناشی از ضعف مدیریت امنیتی رژیمهای حاکم یعنی جمهوریت و امارت اسلامی طالبان بوده است. طالبان در نزدیک به سه دهه باید آموخته باشند که بحث امنیتی افغانستان یک بحث پیچیده است و تامین امنیت بدون همکاری و بسیج مردمی توفیقی ندارد.
بحث دوم اینکه تمام جنگهای چهار دهۀ گذشته ماهیت خارجی داشته است و این وضع همچنین ادامه دارد.
بنابراین تا زمانیکه امارت اسلامی طالبان در مورد سیاست خارجی خود به یک تعریف واضح و روشن نرسد، به تامین امنیت موفق نخواهد شد. این مورد بیشتر از دیگران در روابط طالبان با ایالات متحد امریکا صدق میکند.
امریکا به هیچ وجه اجازه نخواهد داد که موقعیت جیوپولتیک افغانستان را به این راحتی به رقیب سنتی خود یعنی روسیه و رقیب جدید خود یعنی چین واگذار کند. بهمحضی که احساس کند طالبان با دو کشور روسیه و چین نزدیک شده است، حتما برنامههایی را در افغانستان در نظر خواهد گرفت. به نظر میرسد تحرکاتی بهنام داعش در مرز اوزبیکستان و حمله بر لیسه عبدالرحیم شهید و مرکز آموزشی ممتاز، تکانۀ سبکی برای امارت اسلامی طالبان باشد که پای خود را نباید از گلیم خود بیشتر دراز کند.
اعلامیههای اخیر دولتمردان امریکا و ابراز نگرانیهای نهادهای مختلف آن کشور از گسترش داعش در افغانستان در واقع گویای بد شدن روابط امارت اسلامی طالبان با آن کشور است. در صورتیکه طالبان به این اشارات امریکا وقعی نگذارند، بدون تردید داعش بهعنوان یک تهدید جدی در برابر امنیت مردم افغانستان و امارت اسلامی طالبان سامان داده خواهد شد. حتا ممکن است جبهات جنگ مخالفان که هم اکنون در شمال فعالاند، از حمایتهای وسیعتر خارجی بهرهمند شوند.
سید امین بهراد؛ روزنامهنگار