مقالات

باخبر، سلامی نمی‌زنیم!

 دیگر چه فرقی می‌کند که درفش کاویانی شعور در شمال یا جنوب در شرق یا در غرب به اهتزاز درآید؟ به واقعیت دیگر چه فرقی می‌کند که این عصیان زیر پرچم چه قومی یا با ندای چه جنسیتی روانۀ ریشه‌های ارگ و سپیدارهای بی‌ثمر و بی‌سایه گردد… عصیان، برنتابیدن امپراطوری قدرت‌خواهی است که ریشه در چهار سوی کشور دارد. همان جهاتی که در طول تاریخ جنگ‌پرورِ جنگ‌سالار، جان گرفته است و  جانان.

افغانستان مدام سرزمین سربازانی متعهد بوده است که اگر سرخ هم شدند  برای اعتقادات‌شان تا آخرین قطره خون ایستادند و یا اگر هم شمایل سبز بر شانه انداختند، هیچ سنگری را خالی نکردند. به حتم افتخاری ندارد، اما کاکل پسران ما پای تعهد،  چشم‌شان را نیز سرمه کردند و چنین پذیرفتند که بر پایه دین نبوی، موسیقی حرام است و نامراد جوانی تن به گور سپردند … افغانستان سرزمین سربازانِ متعهدِ جان برکف بوده است. سرخ، سبز یا که سبزتر و تیره‌تر … طالب. گورهای دسته‌جمعی گواه این حرف و حدیث‎هاست. ما در سرمای زمستان بر بلندای کوه‌های پامیر، ما در گرمای تابستان در پست‌ترین نقاط دشت لیلی و بکواه فقط سلامی زدیم، اعتماد کردیم و جنگیدیم. ما بیشترین گلوله‌های‌مان را نثار سینه‌های خودی نمودیم… ما سربازان متعهدِ باوفا شرم‌سارترین تاریخ جنگ‌های خودی را در دنیا به تصویر کشیده‌ایم … الحق که دست مریزاد!

ما اما با پذیرفتن این شرم‌ساری، اصول سربازی را به جا کرده بودیم و با تکیه بر همین اصول  و تعهد به رهبران خودپسند و تمامیت‌خواه خویش، سال‌ها هر  روز  خانۀ خویش را ویران کردیم و در خفا پای ریشه‌های سوخته تاک باغچه‌مان گریستیم. ما هر شام دلتنگ ناسپاسی برای این گروه کوچک بزرگ‌خواه، رقص مرگ اجرا کردیم و دم نزدیم که هیچ؛ بل بر اساس نسب و نسبت، شرف و شرم با همین تن‌های به ظاهر زنده، دست‌های آویزان و ناامیدمان را تا نزدیک چشمانِ کم‌سوی‌مان بالا آوردیم و سلامی زدیم.

ما دست‌های ناامیدمان را تا چشمانی که سویش را در چهارسوی برتری‌طلبی قومی رهبران، این تافته‌های جدابافته از ملت،  از دست داده است، بالا آوردیم. همان چشمانی که با طعم گس ایدیالوژی‌های غالب مذهبی در طول این تاریخِ جنایت‌پرور از سمت رهبرانی که همزاد پدران‌مان حرمت دادیم‌شان کور شده‌اند.

زمان گرفت تا دانستیم که این تخت خون‌خوار قوم و مذهب دل به هیچ سربازی نمی‌سوزاند. زمان گرفت تا دانستیم که در این دربار هیچ پدری حرمت پسر نگه نمی‌دارد. زمان گرفت تا دانستیم تا آنگاه‌که سربازیم، تاریخ کوری تقدیر تکراری ما خواهد ماند. به‌اندازه عمر بربادشده‌مان زمان گرفت تا پی بردیم که ما هیچ‌گاه رهبران خوبی نداشته‌ایم. ما کمتر صدا از گورهای تاریک تاریخی‌مان بلند کرده‌ایم… ما شرم و حرمت را توشه راه سربازی دانستیم و به روی خودمان نیاورده‌ایم که از کاسۀ نام و نان این رهبران بوی خون به مشام می‌رسد و ناسپاسی. ما به قیمت جان خود و جان جانان خود رهبران‌مان را پنج‌ستاره ساخته‌ایم. ما اکنون به ابجد یقین می‌دانیم که تاریخ قلدری این رهبران را با اطاعت و سرسپردگی خود ما ادامه می‌دهیم. ما اکنون خوب می‌دانیم که ای وای ما با این سرسپردگی، فرزندان‌مان را نیز کور روشنگری می‌نماییم ….

با تمام این دانستنی‌ها اما ما همچنان به هزار و یک دلیل ناپسند تن به ردای پوسیده رعیت‌خواهانی داده‌ایم که در هیچ دوره‌یی منشور آزادگی را امضا نمی‌کنند که اگر هم کردند بارها و بارها شکسته‌اند. ما چنان به این ردای رهبری خو گرفته‌ایم که هم‌نسلان هم‌تفکرمان را با اشاره ابروی رهبر به سینۀ دیوار میخ می‌کنیم؛ گاه با تفنگ، گاه با قلم. ما نخواستیم ببینیم که رنگ کوری ما سربازان چقدر شبیه هم است… ما هیچ‌وقت چشم در چشم هم ندوخته‌ایم تا ببینیم چطور تمام‌قد در چشم هم خانه داریم، اما از هم دوریم.

ما در همین روزها نیز در پی سبز و سرخ‌های خودخواه، در پی افکار افراطیونی که بنیان تفکری‌شان نان بر پایه نام است، در همین روزهایی آزادگی هنوز دربندیم…

نمی‌شود لکن فراموش کرد که در هر دوره سیاست‌نویسی قومی و مذهبی، در پای تخت و تاج‌های بی‌حرمت بوده‌اند جوانانی که تن نداده‌اند به‌روشنی کاذب و کورکننده قدرت. بوده‌اند جوانانی که در میدان‌های روشنگری فانوس به دست ایستاده‌اند و سلامی نزده‌اند به هر  ناکسی.

 دیگر باید خبر به لاشخورهای سیاسی برسد که میدان روشنگری در افغانستان اگرچه محدود، اما به‌اندازه قلب سربازی وسیع شده است که عصیان می‌کند و  هرگز تفنگش را به روی خودی آتش نمی‌کند. برای این سرباز روشنگر، این خودی گاه در جغرافیایی هزاره است، گاه در جغرافیایی اوزبیک، گاه در جغرافیایی ترکمن، گاه در جغرافیایی کوچی، گاه در جغرافیایی تاجیک و گاه در جغرافیایی پشتون…

 باید خبر به لاشخورهای سیاسی برسد که سرباز عصیانگر قلم‌به‌دست یا که تفنگ به دست، خود و بیگانه‌اش را شناخته است. سربازی که ریشه‌های خودیش را در تفکر همسانِ گونۀ خودش می‌جوید. او به دنبال خودی در هزارتوی تاریخ محرومیت‌های همگونش است، سرباز امروزی در تبارشناسی نیاکانش ریشه‌هایش را از شرق در جنوب و از شمال در غرب می‌یابد. سرباز هزاره با رهبر تمامیت‌خواه هزاره به اتمام نمی‌رسد. سرباز پشتون نیز  دیگر هرگز ستاره‌های رهبری را  بر شانۀ هیچ رهبر قصابی آویزان نخواهد کرد.

دیگر خبر باید به لاشخوران سیاسی برسد که سربازان همیشه ظلم‌پذیر، اگر  در هلمند دفن  می‌شوند در هرات می‌رویند و اگر در خوست به آتش کشیده شوند در بامیان سبز خواهند شد. اینجا در این پایتخت خاک و کوری … سربازان سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی مشعل به کف راه افتاده‌اند و سلامی نمی‌زنند به جلادان تاریخی‌شان. دیگر نه لنگی فرهنگ و مذهب، قدرت بازدارندگی این عصیان را دارد، نه نکتایی‌پوش‌های عیاش زیبا ….

اینجا نسلی روییده است که به وطن و سرزمین‌اش مفهوم انسانی و فراجنسیتی می‌دهد، اینجا نسلی روییده است که دیگر سلامی نمی‌زند….

دیگر خبر باید به لاشخوران سیاسی مرده و زنده برسد که شب‌نشینی‌های‌شان همانا و گورنشینی‌های‌شان همانا….

این سرزمین وارثانش به تعداد سربازانی است که دیگر سلامی نخواهند زد ….

دکتور حمیرا قادری

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

  1. تمام مطالب را خواندم میخواهم تشکری نمایم از خواهر محترم داکتر حمیرا قادری واقعا عالی بیان کردند

دکمه بازگشت به بالا