پایان بازی با طالبان فرا رسیده است؟
هفدهسال جنگ بینتیجه بلاخره سیاستگذاران امریکایی را واداشت که در دکترین نظامی و سیاسیشان در افغانستان و منطقه تجدید نظر نمایند.
رییسجمهور ترمپ که در زمان کمپینهای انتخاباتیاش بیش از تمام رییسانجمهور معاصر امریکایی از خود یک چهرۀ پرگماتیست و متکی به عمل به جهان نشان داده بود، درست در زمانی به قدرت رسید که امریکا در بسیاری از معادلات بینالمللی و منطقهیی نزدیک به خط باخت قرار داشت.
هرچند در آن زمان وضعیت کلی در خاورمیانه مشخص نبود، ولی قدر مسلم این بود که برد در جنگ خاورمیانه از آن رقبای جهانی و منطقهیی امریکاست. واقعیت امر هم چنین شد. داعش با تمام توهم وحشت که در جهان و منطقه ایجاد کرده بود، سرانجام به اضحملال تن در داد و این نیروی خشن بلندپرواز که آرزوی خلافت اسلامی در سطح جهان را به سر میپرورانید حالا آخرین رمقهایش را در سوریه و عراق مبادله میکند. چیزیکه بیش از ناکامی داعش، ناکامی متحدان منطقهیی امریکا یعنی کشورهای عرب خلیج را بیان میکند و بهطبع ناکامی امریکا و شماری از متحدان غربی امریکا در قضیه خاورمیانه را به نمایش میگذارد.
این وضع، رییسجمهور شعاری جدید در کرسی کاخ سفید را، ناگزیر ساخت که پیش از باخت جنگ افغانستان، باید در دکترین سیاسی و نظامی در افغانستان تجدید نظر نماید و دیگردیسی بزرگ منطقه را بپذیرد و بر مبنای آن موضع جدید تعریف کند.
امریکا پس از هفدهسال جنگ با بیش از ۱۴۰هزار نیروی نظامی با اشتراک بیش از ۴۰ کشور و با هزینه بیش از صد میلیارد دالر (تمام مصارف نظامی، ملکی و سیاسی که به افغانستان هزینه شده است)، نمیتوانست در انتظار یک شکست مفتضحانه باشد. شکست امریکا در افغانستان صرف شکست در یک گوشه جهان در برابر یک مشت افراطگر وحشی نه؛ بل شکست در معادلات بینالمللی و جهانی محسوب میشود.
در دکترین رهبران قبلی امریکا یعنی بوش و اوباما موجودیت گروه تروریستی طالبان در یک بازی موش و پشک شاید فلسفه خود و کارویژه خود را داشت، ولی بازیهای منطقهیی طوری پیش رفت که بازی با طالبان در افغانستان دیگر آن معنا را ندارد که قبلا برایش تعریف شده بود. فرض غالب این است که اگر در خصوص مساله افغانستان تجدید نظری صورت نمیگرفت در شرایط نوین این امکان بهشدت وجود دارد که یکصد درجه خلاف آنچه را غرب در افغانستان به انتظار نشسته بودند، رخ مینمود.
سخنان رییسجمهور ترمپ روز سهشنبه هفته گذشته که در تایید اعلام راهبرد جدید در نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل ایراد شد، بیانگر این است که موضع امریکا در قبال افغانستان جدی شده است و بحث بازی با طالبان دیگر منتفی تلقی میگردد.
هرچند آقای ترمپ به صراحت از کشوری نام نبرد، ولی به تاکید اعلام کرد که پس از این باید کشورهای حامی تروریسم مسوول شناخته شوند.
او طالبان را خلاف پالیسیهای محافظهکارانه حکومتهای پیشین ایالات متحد امریکا، در قطار القاعده و سایر گروههای تروریستی که در سطح جهان در برابر امریکا و غرب میجنگند، قرار داد و از جدیت برخورد با این گروه درافغانستان صحبت کرد.
ترمپ در حالی از افزایش نیروهای نظامی امریکایی در افغانستان خبر داد که پس از آن سرمنشی ناتو نیز از افزایش نیروهای ناتو در افغانستان خبر داد. در صورتیکه قبل از این، همه طرفهای درگیر غربی در افغانستان به فکر پایان آبرومندانه جنگ و توجیه ناکامی غرب در جنگ افغانستان بودند.
اما آیا این پایان بازی به معنای مرگ تفکر طالبانی خواهد بود یا صورت بعدی قضیه رو خواهد شد؟
واقعیت مسلم این است که این رویکرد جدید امریکا در قبال افغانستان نه بهخاطر مردم افغانستان است و نه بهخاطر تقویت دموکراسی و حقوق بشر در جهان، بل نیاز جدیدی است که امریکای بعد از ختم جنگ خاورمیانه با آن روبرو خواهد بود.
اگر هدف از سرنگونی رژیم امارت اسلامی طالبان و تروریسم در افغانستان، حقوق بشر، تقویت مردمسالاری و بهبود وضعیت اجتماعی- اقتصادی مردم افغانستان بود، ۱۷ سال زمان کمی نیست و تا کنون برخی از این اهداف محقق شده بود. اما وضعیت جدید در منطقه نشان داد که امریکا نه در پی گسترش دموکراسی و نه عاشق مردم افغانستان که بهدنبال منافع منطقهیی خود است.
واقعیتهای اخیر نشان میدهند که طی سالهای اخیر چنددستگی طالبان یک امر مسلم است و علاوه بر انشعابهای میاندستگی؛ این گروه افراطگر به چند گروه متخاصم روسی، ایرانی، پاکستانی و… نیز تقسیم شده است.
علاوه بر خطر استحاله شدن طالبان، قدرت گرفتن طالبان به معنای برگشت برضد منافع امریکا نیز از احتمال قوی برخوردار است.
روی این مبناست که امریکا نیازمند تغییر استراتیژی در افغانستان است و باید به این وضعیت گنگ سیاسی رسیدگی شفاف صورت گیرد.
از جانب دیگر فشار بر پاکستان توسط حکومت جدید ایالات متحد امریکا این امر را میرساند که رییسجمهور ترمپ در تلاش برنامهریزی علیه افراطیت در سطح منطقه است نه صرف در جبهه افغانستان، این رویکرد قویا امیدواریها برای یک مبارزه منسجم و اثرگذار علیه تروریسم را افزایش میدهد.
مهمتر از همه اینکه از مدتی به این طرف یک نوع اجماع منطقهیی علیه افراطیت و تروریسم در افغانستان بهوجود آمده است.
اظهارات امامعلیرحمان؛ رییسجمهورتاجکستان در نشست سالانه مجمع عمومی ملل متحد در نیویارک که «کلید صلح و ثبات آسیای میانه و آسیای جنوبی به صلح و ثبات افغانستان وابسته است»، بحث مبارزه با افراطیت را اثرگذارتر از قبل نوید میدهد.
اما آنچه باقی میماند بحث چگونگی استفاده از این تغییر سیاست امریکا در معادله ملی افغانستان است. امریکاییها بیمیل نخواهند بود که طالبان را بدون دردسر با فشارهای اندک نظامی و شعاری ناگزیر به پذیرش روند صلح سازد. خوب است که این روند به دست افغانستان انجام شود و جانب افغانستان هم از این فرصت استفاده اعظمی ببرد.
معنای حرف این است که رهبران سیاسی افغانستان اجازه ندهند، طالبان چون گلبدین حکمتیار در چوکات مصالحه از خطر غیر جدی نظامی به خطر بزرگتر سیاسی علیه ارزشهای دموکراتیک و مدنی تبدیل گردد.
حکمتیار در بیرون از نظام افغانستان خطر چندان جدی محسوب نمیگردید، ولی از وقتی حزب اسلامی به رهبری گلبدین وارد مصالحه شده، دیده میشود که به خطر بزرگتری نسبت به طالبان برای روندهای ملتسازی و نهادینهشدن دموکراسی در افغانستان مبدل شده است.
گلبدین در رقابتهای انتخاباتی بعدی چه ریاست جمهوی و چه پارلمانی با توجه به کشوقوسهای قومی و مذهبی درد سر جدی برای نیروهای لیبرالتر و طرفدار یک افغانستان ملی خواهد بود.
به این ترتیب وارد شدن طالبان به بدنه نظام عین خطر و حتا جدیتر از گلبدین، برای روند دموکراسیسازی و ملیسازی خواهد بود.
اینجاست که از این فرصت پیشآمده طرف افغانستان باید فعالتر از قبل وارد یک دیل کلان و جدی با امریکا شده و بحث طالبان را به یک بحث هم مفید رسیدن به مصالحه ملی و هم بحث خاتمه تفکر طالبانی مبدل سازد.
لیکن هرگاه سران نظام به فکر قطبیسازی قومی بخواهند با امریکا و طالبان وارد معامله شوند، باخت جدیی را در روند دموکراسیسازی، بهبود حقوق بشر و سرانجام دولت پایدار ملی منتظر باشند که در آن صورت نه به نفع غرب، نه به نفع سیاسیون تمامیتخواه قومی و نه به نفع مردم افغانستان خواهد بود.
نویسنده: دکتور کریمی