مقالات

چه کسانی از حاشیه‌سازی برای نمایشگاه «نیمروز» سود می‌برند؟

«حاشیه» از آن دست واژگانی هست که بنا به قرارگیری‌اش در جملات مختلف معنایی متغیر دارد. در فرهنگ دهخدا حاشیه مترداف است با تعبیراتی همچون: کنار. کناره. کرانه ( و در ادامه ) حشو. آکنه …!

از طرفی در زبان فارسی ترکیب واژه‌ها همراه پیشوند و پسوند امری‌ست متداول و کلمه «حاشیه» نیز از این قاعده مستثنا نمی‌باشد. «نیمروز» نخستین نمایشگاه سراسری هنرهای تجسمی افغانستان بهانۀ خوبی است تا گریزی بزنیم به مرور واژه‌های ترکیبی برآمده از دل «حاشیه».

شاید این طور دریابیم این کلمه بی‌آنکه روزانه بر زبان ما جاری شود تا چه حدی می‌تواند در روزمرگی ما افغان‌ها رخنه کند و جایگاه متن را حاکم شود، اما اجازه دهید که مستقیم به حاشیه دامن نزنم و کمی از متن بگویم.

کمتر از دو سال قبل، هنرمندی نشات‌گرفته از دغدغۀ انسانی – هنری خویش، تصمیم به گردآوری آثار هنرمندان افغان می گیرد. از گوشه کنار جهان رد ناپیدای آنان را می‌یابد و بعد از ارتباط گرفتن با آن‌ها شرح تصمیم را شفاف توضیح می‌دهد (تشریح ناممکنی که این شخص از پی هفت‌خوان رستم ممکن ساخته، خود مجالی مبسوط می‌طلبد که باشد برای یادداشت‌های آتی).

هنرمندان دعوت‌شده برای این نمایشگاه را می‌توان در سه گروه دسته‌بندی کرد. دستۀ اول دو گرایش جوانان‌اند که یا با فرصت‌جویی از این مهم استقبال کردند یا با افتخار اعلام همکاریشان را ابراز داشتند. اما دستۀ دوم هنرمندان نسلی‌اند که جا افتاده‌تر بودند و برخورد دوگانه داشتند. بعضی با غرور این رویداد را غیرمعتبر شناختند و انصراف دادند، بعضی دیگر هم با تواضع برای منفعت جمعی هنر افغانستان همراهی‌شان را اعلام نمودند.

دستۀ سوم اما متوجه پیش‌کسوتان هنر افغان‌زمین هست که با کمال سخاوت و گشاده‌رویی هدف و دغدغۀ نمایشگاه‌گردان را جدی گرفتند و با همراهی‌شان به اعتبار این رویداد افزودند (حال اینکه بنده جز کدام از این سه دسته‌ام قضاوت با دوستان است و اینجا فقط اشاره میکنم آنچه با شما به اشتراک خواهم گذاشت ماحصل تجربه و لمس رودروی اینجانب با جریان نمایشگاه «نیمروز»، نمایشگاه‌گردان، تیم برگزارکننده و هنرمندان افغان است).

در نهایت بعد از به رسمیت شناختن «نیمروز» از جانب هنرمندان افغان، نمایشگاه‌گردان با هزینۀ شخصی به کابل آمد. خودش و ایدۀ در ذهنش را واضح‌تر از قبل مورد قضاوت و گفتگو گذاشت. تا اینجا کسی اعتراض یا حمایت خاصی نکرد!

هرچه به برگزاری نمایشگاه نزدیک‌تر شد به مرور ضعف‌های مالی بیشتر احساس گردید و بعضی وعده‌های حمایتی برای هنرمندان به سختی میسر گشت. روز موعود از پس ناخوشایندی‌های بسیاری چه برای هنرمندان افغان و چه برای برگزارکنندگان بلاخره فرا رسید.

عقرب 1396 یک اتفاق بی‌سابقه و فرهنگی در شهر تهران رقم خورد. کدام تهران؟ تهرانی که بیش از دو دهه است افغان‌های مهاجر قانونی و غیر قانونی را هنوز در تونس‌های پولیس بار می‌زنند و رد مرز می‌کنند. شهری که هنوز کلمۀ -افغانی- به‌زعم عده‌یی مترداف با ناسزاست و در مناطقی از آن که اقتصاد و فرهنگ نازل دارند، بر دیوارهای شهر جملۀ – مرگ بر افغانی – نوشته می‌شود.

در چنین جامعه‌‌یی مصادف با یک نیمروزِ جمعه که برای افغان‌های ساکن در افغانستان یادآور جمعه‌های خونین پر از انفجار هست، دسته دسته افغان مهاجر به نمایشگاه «نیمروز» آمدند. اینجاست که روحیه‌های زجرکشیده و انتحارشده از تبعیض نژادی با رنگین‌کمانی از قوس‌های هویتی گمشده خودش مواجه گردید.

گویی حالا مادر -وطن- را در پیراهنی رنگین و پر نقش و نگار دیده، و در کنار ایرانی حاضر در نمایشگاه که هنوز در چهره‌اش غرور و تفاخر دیده می‌شود با عزت نفس ایستاده و افغان بودنش را مزیتی انسانی و والا درک کرده است.

ملاقات با «نیمروز» برای دو هفته میسر بود. در این روزها «نیمروز» در رسانه‌های داخلی ایران بازتاب گسترده داشت تا جایی که پای وزیر امور خارجه آن به نمایشگاه باز شد. فرهیختگان اجتماعی و دانشگاهی ایرانی، مسوول شدند تا نشست‌هایی تحلیلی برگزار کنند برای مطالعه دوباره بر اوضاع نابهنجار مهاجران افغان در ایران (با جلوگیری از بلندی این نوشته، این مقدمه را برای درک بهتر موضوع حاشیه‌سازی نوشتم تا منظورم از خوانش‌های دیگر را بهتر تشریح داده باشم، و «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل»).

حال اگر در حاشیه این رویداد فرهنگیِ مهمِ پر پیچ‌وخم، بخواهیم برای خود کسب نام‌وننگ کنیم چه جایی حاشیه‌مندتر از شبکه‌های اجتماعی که عده‌یی حاشیه‌نشین از آن سر اروپا و این سر آسیا (که حتا زحمت آمدن در نمایشگاه را به خود نداده‌اند) دست به حاشیه‌پردازی بزنند و حقا که تعبیری درخور باشند برای کلمه آکنه [آنچه از قِسم پنبه و پشم و اضافات به درد نخورِ آن، در بالش و لحاف و تشک پُر کنند].

بلی، متاسفانه «نیمروز» فرصتی است برای حاشیه‌سازانی که سالی یک اثر تولید نمی‌کنند و سالانه ده‌ها بذر حاشیه می‌کارند. معترض از آن هستند که چرا خود در این نمایشگاه نیستند و چرا هنرمندان هموطنش او را شایسته نمایشگاه‌گردانی در اروپا و آسیا ندانسته‌اند. می‌گویند از مراجع آکادمیک افغانستان باید اجازه گرفته می‌شد، یعنی همان مدیرانی که سال به سال از دفتر خود بیرون نمی‌آیند تا بفهمند که دانشگاه برای هنرجو فقط مساوی با مدرک است نه درک.

این‌ها از ضعف‌های «نیمروز» که از جنس ضعف‌های هر نمایشگاه اروپایی یا امریکایی محسوب می‌شود برای خود حاشور قلمرو درست می‌کنند و بیشتر از اینکه شبیه منتقد باشند حاشیه‌بان هنر افغانستان نام دارند.

شگفت‌آور است در ایرانی که اپیدمی غرور کاذب رایج می‌باشد با «نیمروز» نگاهی حرفه‌یی، حمایتی و فرافرهنگی دارند، اما حاشیه‌بانان ما خنجرها را تیز کرده و از پشت به کمر هنر فرو می‌کنند و فریاد سر می‌دهند که با هنر افغانستان شوخی نکنید!

اتفاقا اگر در اروپا یا امریکا این رویداد برپا می‌شد توجه‌های مثبت دو چندان بود. افسوس که اسکی‌بازی روی مرز بین حمایت و ترحم، برای حاشیه‌‌بانان میدان یخ خوبی‌ست جهت خودنمایی.

ادبیات -نقد- الهام‌گرفته از زبان کوچه نیست که هنر را روسپی بخوانیم و تشویش جلوگیری از لاس‌زدن با آن را داشته باشیم. این حاشیه‌بانان با نهایت شرافتی که دارند از زبان شخصیت‌هایی غیر هنری و غیر معتبر 95درصد کارها را کاپی می‌خوانند و این قدر احساساتی شده‌اند که فراموش می‌کنند اثر خودشان هم در این نمایشگاه بوده و بیشتر از هر اثر دیگری در مظان اتهام کاپی‌کاری قرار دارد.

خوب، حاشیه‌نویس قلمرو حاشیه که باشی دایه دلسوزتر از مادر می‌شوی و برای ده هنرمند شاخص افغان-اروپایی/ افغان-امریکایی نیز دلت می‌سوزد (یعنی آن‌ها با تمام عمر هنری‌شان از خوب و بد «نیمروز» بی‌خبراند و این وظیفه را محول کرده‌اند بر دوش حاشیه‌بانان عزیز).

 اصلن حق با شما منتقد حاشیه‌مزاج است، ولی به‌خاطر هنر افغانستان هم که شده (که چقدر دلسوز آن هستید) دو کتاب تاریخ هنر جهان را تورق بفرمایید شاید درک روشن‌تری از معیار سنجش کاپی یک اثر دریافتید.

در جهان مادی امروز که هر شی زنده و بی‌جان تکثیر شی متقدم‌تر از خود است، هنر امروز اساسن بر محور همین تکثیر به حیاتش ادامه می‌دهد و کاپی با تاثیر مستقیم و غیر مستقیم اختلاف زیادی دارد.

حاشیه‌بانان محترمی که نگران تکثیرعناصر چادر و پیرهن‌تنبان و جنگ و غیره هستند مرحمت کرده تجربه‌های حاشیه‌مدار پر از این عناصر در کارهای خود را در ابتدا مرور کنند، شاید مخاطب اول شکست این طلسم خودشان باشند و بس. مطمینن شما حاشیه‌بانان فرهیخته جزو همان دستۀ اول فرصت‌جوی حاضر در نمایشگاه نیستید و ما خام هستیم و بی‌تجربه!

بد نیست چند نمونه اعتراضی را مرور کنیم تا یک‌طرفه در دام قضاوت نیفتاده باشیم. معترض‌اند که قاب‌ها جنس کیفی مطلوب نداشته‌اند، اندازه بعضی عکس‌ها بی‌هماهنگی با هنرمند تغییر کرده، چندین عکس و نقاشی پاسپارتو نداشته‌‌اند، کارها با شایستگی چیدمان نشده‌اند ….

باید بدانیم حاشیه‌دار عزیز ما معتقد است که فقط نفع فردی هنرمند ملاک بوده و چیزی به نام نفع جمعی بی‌اهمیت است. آن کارهایی که با شایستگی نمایش داده شده‌اند که به ما ربطی ندارند: مهم این است که اثر من آسیب نبیند، حالا هنر افغانستان راهش را پیدا می‌کند (بماند که آثار اینجانب هم از گزند این تغییرات در امان نبوده و نمی‌دانم چرا من بلد نیستم حاشیه‌بان خوبی شوم).

حاشیه‌بان عزیز همین لحظه جا دارد از شما تشکر کنم که اگر شما نبودید ما هیچ وقت نمی‌دانستیم که نمایشگاه‌گردان «نیمروز» (که زودتر و کامل‌تر از ما افغان‌ها، هنرمندان افغان را به هم پیوند داده و با تمام گج‌اندیشی و حاشیه‌محوری زیست هنری‌مان ما را قانع ساخته زیر یک چتر واحد یاد بگیریم همدیگر را به خاطر قومیت‌مان نَدریم) به هر ترتیب و وسیله‌یی شده چند کار را به نام هنر معاصر افغانستان جمع کرده و خواسته خودش را مطرح بسازد.

حقیقتن که نمایشگاه‌گردانی (کیوریتورینگ) یک تخصص آکادمیک هست و آن اروپایی فعال مدنی که به نام -کیوریتور- در افغانستان پروژه تعریف می‌کند تبحر کافی داشته و ما با خیال آسوده می‌توانیم به آن اعتماد کنیم. ببخشید که کتاب «نیمروز» آن طور که می‌فرمایید سراسر غلط املایی هست و کتاب‌های چاپ‌شده توسط نهاد‌های خارجی [پروژه بگیر] با آن کیفیت کاغذ پایین و سطح معین زیبایی‌شناسانه معیاری برای گزینش آثار نداشته‌اند به چشم شما گوهر نایاب‌تر هست.

عکس‌هایی که از آثار هنرمندان در «نیمروز» وجود دارد، اصلن در دسترس قرار نگرفته‌اند و در حافظۀ کمپیوتر نمایشگاه‌گردان مخفی شده‌اند، کاش می‌شد این کارها را دید و شما حاشیه‌بانان عزیز در یک کنفرانس حاشیه‌خوانی جزییات فاجعه را برایمان آنالیز می‌کردید. به شخصه از این حاشیه‌های دغدغه‌مند آموختم که هر نوزادی چون «نیمروز» از ابتدا باید سلبریتی جوان دنیای تجسمی به دنیا بیاید و چارغوک و راه رفتن را در شکم مادر بیاموزد بهتر است.

با این تفاصیل از جبر زمانه لحن بنده در بخش دوم ناگزیر گزنده می‌نماید و کمی رک و بی‌تعارف. زخم ناسور ما این هست که هیچ‌گاه در هیچ حوزه اجتماعی و فرهنگی نمی‌خواهیم در قالب انسانی‌ترین نهاد اجتماعی یعنی -خانواده- خودمان را تعریف کنیم و هر یک فردیت پوچ خود را به زور هر روشی می‌خواهیم نقاب هویت بنشانیم.

یک خانواده اصیل با تمام اختلاف و مشکل‌های درونی اعضایش فقط خانه را حریم امن جدال و گفتگو می‌داند و هرگز اجازه نمی‌دهد که خارج از خانه تصویر خانواده مخدوش جلوه پیدا کند.

کاش توانی برای تفهمیم (نه توجیه) داشتیم تا پدران مدیر را از گدایی در مجامع سیاسی منع کنیم و برادران و خواهران اسیر قفسِ حاشیه را از منیت و جنجال و شهرت‌طلبی آزاد بسازیم.

آخر برای دیده شدن خود چرا ذهن‌های جوانان هنرجو را باید آلوده بسازیم؟ اگر «نیمروز» در کابل برپا شود، بدون شک 50درصد شیوه‌یی که در تهران برگزار شده را می‌بایست مورد تجدید نظر قرار داد و صد البته که این تغییرات قرار نیست در رسانه‌ها نام کسی را مطرح بسازد.

از یاد نبریم که هیچ رخداد هنری جدا از تاثیرهای فرهنگی امکان نقد صرف فرمالیستی ندارد و فرهنگ بیشتر از هر هنجار دیگری دست‌خوش تحمیل‌های سیاسی و اجتماعی‌ست.

حاشیه‌نویسان آگاه باشند که از برج تفاخر اجازه نگاه از بالا را نخواهند داشت و به صلاح‌شان هست که بین حاشیه‌نویسی و نقد هنری تمیز قایل شوند و تجسم کلمه «ابتذال» نباشند.

بنابراین یادداشت‌های منتصب به «نیمروز» بنا به همان زیست فرهنگی ما در حاشیه، متاسفانه با حاشیه‌نویسی درباره «نیمروز» شروع شد. لیکن امیدوارم که به اتفاق جمع روشن‌بینان دیگر هموطنم خوانش‌هایی جدی از ابعاد اجتماعی، فرهنگی و سیاسی این رویداد سراسر متعلق به افغانستان داشته باشیم و «نیمروز» که همچون یک مهاجر در کشور همسایه زاده شده، روزی وطن خود را از نزدیک ببیند.

محمدشهاب اسلامی؛ فلم‌ساز و عکاس هنری

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا