مقاله

لالایی ویرانگر مادران افغان

با تکیه بر تحقیقات وسیعی که در زمینه ارتقای سلامت نوزاد انجام شده است «سلامت دوران بزرگ‌سالی در ارتباط تنگاتنگ با سلامت و تکامل بهینه جنینی، نوزادی، کودکی و نوجوانی است و از جمله مسایلی که در این رشد و تکامل نقش دارد، موسیقی و لالایی مادرانه است.»

حسین تاران، کارشناس ارشد علوم تربیتی گرایش پیش از دوره ابتدایی،‌ لالایی را در فصل‌نامه رشد، چنین تعریف کرده است:

«لالایی برگرفته از واژه‌های «لالا» یا «لَلِه» (غلام، بنده، خادم) به‌معنای نوای دل‌نشین است و در اصطلاحْ سروده‌یی شفاهی، ساده، عامیانه و دور از قاعده‌های شعر رسمی و اندیشه‌پردازی، اما آهنگین، گوش‌نواز و آرام‌بخش است و احساس، عاطفه، عشق و آرزوهای مادر به‌حال و آینده فرزند دلبندش را در بر می‌گیرد.»

 لالایی‌ها مانند دوبیتی‌ها در زبان فارسی و لندی‌ها در زبان پشتو زیرمجموعه ادبیات فولکلور است. معمولن در ادبیات فولکلور، کمتر نام خالق مطرح است. در این قالب، هر سروده یا افسانه که بیشتر به حال‌وهوای مردم ماند، سینه‌به‌سینه حفظ می‌شود و سپس ماندگار می‌گردد و باقی‌مانده ادبیات شفاهی به‌دلیل تکرارنشدن از بین می‌رود.

 نکته شایان توجه این است که خوانش محتوایی دوبیتی‌ها نشان داده است زنان در سرودن این قالب مردمی با مفاهیم عاشقانه‌یی که بار سنگین شرم شرق را بر دوش می‌کشند، نقش به‌سزایی داشته‌اند. با نگاه اجمالی به‌فرهنگ و سنن افغانستان می‌توان به‌راحتی به‌این نتیجه رسید که عمر عاشقانه‌سرایی زنان کوتاه بوده است؛ زیرا دختران به‌مجرد اینکه به شوهر سپرده می‌شوند، تنها مسیر زندگی بعد از ازدواجشان، مسیر مادری است و به‌همین دلیل، آن همه عاشقانه‌سرایی به‌سرودن لالایی تبدیل می‌شود. هرچند سرودن لالایی به‌نوعی بیان احساس است، از چشم‌انداز دیگر، تمام مادران دنیا وقتی پای گهواره کودکشان زانو می‌زنند، به‌صورت ناخودآگاه، لالایی بر زبانشان جاری می‌شود. این زیباترین توانایی در زبان زنان است.

لالایی‌خواندن برای کودکان از زیبایی‌های وجودی مادر است؛ زیرا مادر با لالایی، عشق و عاطفه‌اش را نثار نوزادش می‌کند. هر مادر با توجه به‌جغرافیا و تاریخش، فرهنگ و تمدنش، امروز و دیروزش، اجتماع و سنتش، در لالایی خویش قصه‌یی دارد. گفته و ناگفته‌هایی که یگانه محل تجلی‌اش کنار گهواره است. درون‌مایه لالایی زنان دنیا به‌دلیل تفاوت در بستر تولد و رشد و زیست‌شان از هم متمایز است. در این نوشته به‌درون‌مایه لالایی‌ها و قصه‌های زنان افغانستان اشاره می‌کنیم که بدون تردید از متن روزگار و زندگی‌شان وام گرفته شده است. پیش از آن، به‌صورت گذرا به‌اهداف لالایی‌خواندن و قصه‌گفتن برای نوزادان و کودکان می‌پردازیم.

 مادر با لالایی‌خواندن و بیان قصه، باید غیر از برقرار‌کردن رابطه عاطفی با کودکش هدف دیگری هم داشته باشد. محققان این عرصه، ثابت کرده‌اند نوزاد از همان بدو تولد، با مادر در رابطه غیر مادر و فرزندی هم قرار می‌گیرد. نوزاد، نوآموز است و مادر، معلم. مادر موظف است در کنار انتقال داد و گرفت مهر مادری‌اش به تکامل ذهنی نوزادش نیز بیندیشد. قصه‌ها و لالای‌هایی مادرانه همان قدر مهم است که شیردادنِ به وقت. همان قدر که شیردادن، سلول‌به‌سلول کودک را سیراب می‌کند، قصه‌گفتن و لالایی‌خواندن نیز روح و روان او را پرورش می‌دهد. ادبیات مادرانه باید مسوولانه تلاش کند تا باعث سُرور روح کودک شود: عواطفش را بیدار نگه دارد، بر قدرت خلاقیتش بیفزاید و حس کنجکاوی‌اش را برانگیزاند. مادر باید با پیام‌هایش که در قالب لالایی و قصه به خورْدِ کودک می‌دهد، وی را برای زندگی پیشِ رویش آماده سازد. کودک با این پیام‌های آگاهانه مادر است که می‌تواند پل‌های ارتباطی ایجاد کند و شیوه مناسب زندگی‌اش را بیابد. کودک اگر از بدو تولد از طریق ادبیات مادرانه با مفاهیم متفاوت زندگی آشنا نشود، شهروند شایسته‌یی نخواهد شد و به‌مرور زمان رفتارهای اجتماعی‌اش می‌تواند به خود و اطرافیانش آسیب بزند؛ ازاین‌رو ادبیات لالایی و قصه برای نوباوگان، بهترین شیوه فراگیری علوم انسانی است. اما باید پرسید زنان افغانستان با لالایی‌های مادرانه و قصه‌های شبانه با روح و روان کودکانش یا در سطح وسیع‌تر با روح و روان اجتماع چه می‌کنند؟ کودکان افغانستان با چه لالایی‌ها و قصه‌هایی پرورش داده شده‌اند که جامعه افغانستان، کمتر توان بیرون‌آمدن از بحران انسان‌ستیزی دارد؟ زنانِ زن‌ستیز، در کجای این لالایی‌ها متولد می‌شوند و مردانِ زن‌ستیز، چطور در این چرخه باطل اما فعال، مدام آب و دانه می‌خورند و فاجعه می‌آفرینند؟ پاسخ به‌این پرسش‌ها ما را ملزم می‌کند تا در جغرافیای خشک و کوهستانی افغانستان، تاریخ زندگی زنان این دیار را بازخوانی کنیم و بدون پنهان‌کردن زوایای تکان‌دهنده‌اش از روزگار آن‌ها  سخن گوییم.

 بر همگان آشکار است که پنج‌هزار سال تاریخ افسانه‌یی مردان افغانستان که همان کودکان درون گهواره زنان هستند، ‌مملو است از پنج‌هزار گونه روسیاهی در مقابل زنانی که برایشان هم منبع عشق بوده‌اند و هم منبع رزق و روزی. در این چرخه زنگ‌زده و غبارگرفته پنج‌هزارساله، تار و پود هستی زنان با گذر نامهربانی و بی‌اعتنایی‌ها رج یافته است. در افغانستان کمتر زنی را می‌شود یافت که نامهربانی و ناانسان‌گرایی را از مردی (چه پدر، چه برادر، چه همسر) تجربه نکرده باشد. بینی‌بریدن، دهان‌دوختن، زبان قطع‌کردن، شلاق‌زدن و سر بریدن،‌ تنها گوشه‌یی از دستاوردهای خشت‌خشت این دیوار پنج‌هزارساله است.

هرچند خشونت‌های فیزیکی، گاه‌گاهی برملا می‌شوند، اما افغانستان بیشتر سرزمین زنان دل‌شکسته‌یی است که خشونت‌های روحی‌عاطفی بسیاری را تحمل می‌کنند. هنوز این نوع خشونت را به‌عنوان خشن‌ترین گفتمان مسلط مردانه نمی‌شناسند. پذیرش این نوع خشونت از جانب زنان در اجتماع زنانه افغانستان، راه رسیدن به جامعه‌یی برابر را همواره ناهموار کرده است.

زنان هیچ‌گاه از بی‌عدالتی‌ها و نامهربانی‌های خانوادگی حرف نمی‌زنند و از اندوه درونی و غصه‌های بزرگشان پرده برنمی‌دارند؛ زیرا بیان اوضاع نابسامان را لطمه‌زدن به حیثیت جمع خانوادگی خویش می‌دانند. زنان در چنبره تاریخ مردانه، هرگز نتوانسته‌اند برای روح و جسم خویش جایگاهی مستقل قایل شوند. زنان دردهای‌شان را «زخم ناسور» می‌دانند که هیچ مداوایی ندارد و باید با خودشان دفن شود.

به‌تازگی پژوهش‌ها نشان داده که این زخم ناسور به‌صورت ناخواسته پای گهواره کودک زبان‌بسته سر باز می‌کند؛ آنجا که کودک به‌عنوان مخاطبی بی‌آزار و مجبور، بین خواب و بیداری به‌صدای حزن‌انگیز مادرش گوش می‌دهد. به‌راستی زنانی که دل‌شان شکسته و بینی‌شان بریده شده، چه لالایی‌هایی برای کودکان‌شان واگویه می‌کنند و در این لالایی‌ها یا قصه‌ها با تلواسه‌های مادرانه چه می‌جویند و در پی بازسازی چه نوع جامعه‌یی هستند؟

 هر کدام از افراد جامعه، چه مرد و چه زن، با تأمل در تاریخچه تجربی خویش در خانواده، به‌راحتی می‌توانند به‌یاد آورند که مادرشان چه لالایی‌هایی برای برادران یا خواهران‌شان خوانده یا چه قصه‌هایی برای خودشان بیان کرده است.

تجربه شخصی نویسنده این مقاله از لالایی‌ها و قصه‌های زنان شهر، نشان می‌دهد که پای گهواره، همیشه محل درد دل زنان با کودکانشان هست. معمولن از شرق تا غرب، از شمال تا جنوب افغانستان، درون‌مایه قصه‌ها و لالایی‌ها سرشار از نامرادی‌های زنانه است. زنان افغانستان با سردادن این ناله‌ها به بازسازی روحیه خویش می‌پردازند و به‌نوعی خود را «لالایی‌درمانی» می‌کنند. آنان از کودکان‌شان به‌عنوان سنگ صبور سود می‌جویند و تمام دغدغه‌های زندگی خویش را در دوبیتی‌هایی که محصول زندگی در کشوری با فقر فرهنگی غالب است، به‌تصویر می‌کشند و با صدای حزن‌آور به‌بیان جور زمانه می‌پردازند و از تنگ‌دلی و تنگ‌دستی حرف می‌زنند.

شاید این لالایی‌درمانی برای گروه کثیری از زنان خوب باشد؛ خصوصن در جامعه‌یی که زن به‌نزدیکان خویش جرأت بیان حال و احوالش را ندارد و هیچ برنامه درمانی هم برای زنان در سطح جامعه تعریف نشده است؛ اما اگر یک بعد این لالایی‌ها به خوددرمانی مادران منجر شود و با این بیان یک‌طرفه دل مادر را آرام کند، متاسفانه می‌تواند از بعدی دیگر، بسیار مخرب باشد و آبی بر آسیاب نابرابری‌های اجتماعی بریزد.

 با یک تحقیق میدانی می‌شود به‌سادگی فهمید که زنان افغانستان درون‌مایه ادبیات گهواره را بر پایه ترس و دردهای بی‌شماری که از زندگی شخصی‌شان داشته‌اند، بنا نهاده‌اند. یکی از این ترس‌ها ازدواج‌های دوم و سومی است که شوهران‌شان دارند. پیام این لالایی، چیزی جز ترس برای کودک نیست. نوزاد دختر با هر قصه و لالایی، ترس‌های مادر را در روانش ثبت می‌کند و راه‌حل را هم از مادر می‌آموزد.

لالایی زنان افغانستان هیچ پیامی جز خاموشی و صبوری ندارد. آن‌ها به دختران خویش می‌آموزند که چنین دردی در دنیا وجود دارد؛ اما یگانه راه‌حل، ادامه سکوت و صبوری است. کودکان پسر با شنیدن چنین درون‌مایه‌هایی، اغلب شجاع می‌شوند؛ زیرا در لالایی‌ها هیچ مکافاتی علیه خویش نمی‌بینند و متوجه می‌شوند زنان در هر نقشی که باشند، صبورند.

یکی دیگر از آموزه‌های لالایی‌های مادر، بیان نوع نگاه به‌دختر است. مادر در لالایی‌های خویش مدام تکرار می‌کند که دختر مال مردم است و روزگاری بیگانه‌یی دختر را خواهد برد. قدرت تخریب این آموزه، کاملن مبرهن است؛ زیرا در وجود دختر، بی‌اختیاری و بی‌ارادگی را پدید می‌آورد و در وجود پسر مالکیت‌پروری و مالکیت‌خواهی را دوچندان می‌کند.

این آموزه‌ها اعتماد به‌نفس دختر را تقریبن نابود می‌کند و اعتماد به‌نفس پسر را تحقیقن می‌پروراند. بارها در لالایی زنان افغانستان بر بالابودن ستاره کودک پسر و پایین‌بودن ستاره کودک دختر تاکید شده است؛ آنچه بعدها مبحث دعوای کودکانه خواهران و برادران، درون خانواده است. پسران  پیوسته با ستاره بالای خود بر دختران فخر می‌فروشند و به قصه‌ها و لالایی‌های مادرانه که در حکم معلم این بحث بوده‌اند، استناد می‌کنند؛ درحالی‌که هدف لالایی‌ها و قصه‌ها باید نزدیک‌کردن اعضای خانواده با هم باشد، نه دوقطبی‌ساختن کانون خانواده و تقسیم آن به جنسیت.

در کنار این لالایی‌های پراندوه و ترس‌آور برای نوزاد دختر، مادر همچنان برای بازسازی روحیه خویش، به حماسه‌سرایی می‌پردازد. این حماسه‌سرایی‌ها معمولن پای گهواره نوزاد پسر اتفاق می‌افتاد.

مادر افغان آنچه برای نوزاد پسر می‌خواند، آماده‌کردن او برای میدان‌های رزم و بزم است. از او می‌خواهد مانند شیر غرنده و تازنده باشد، فاتح میدان‌های نبرد شود، امیریِ این طرف تا آن طرف دنیا را از آنِ خود کند و پس از فتح‌های بی‌شمار،‌ آماده میدان بزم شود، چندین زن بگیرد آنچنان که شرع و عرف حق داده و آن دختران، زیبا‌رویانی از کوه قاف باشند.

مادران با این پیام‌ها به‌سراغ نوزاد پسر می‌روند تا در آینده در پناه چنین مردانی به حقارت‌های اجتماعی که زنانگی نصیب‌شان کرده «نه» بگویند. نوزادان پسر نیز از همان روزهای نخستین زندگی تصمیم می‌گیرند تا قهرمان شعر و قصه مادر باشند. آن‌ها در مسیر رسیدن به‌این قهرمانی از هیچ حقارت و شقاوتی فروگذار نیستند. آن‌ها چون شاگردان حرف‌گوش‌کن تلاش می‌کنند بهترین نمره را از معلم خود بگیرند.

سال‌هاست کودکان معصوم افغانستان در دامان مادرانی پرورانده می‌شوند که بارها خشونت‌های روحی و جسمی را تجربه کرده‌اند؛ مادرانی که خود در گهواره، پیام نابرابری شنیده‌اند و ذهن‌شان درگیر و مغلوب آن ستاره برتر است؛ مادرانی که نابرابری را نسل‌به‌نسل و گهواره‌به‌گهواره منتقل می‌کنند.

مادران افغانستان برای تحمل خشونت‌های آموزشی و اقتصادی و مذهبی، کمتر توان پیام‌رسانی درست را به جگرگوشه‌شان دارند. آن‌ها بی‌آنکه بدانند، دخترانی صبور و سربه‌زیر و پسرانی سرکش و خونریز تربیت می‌کنند. این صفات، گفتمان و عملکرد جامعه را لبریز از نابرابری و بی‌عدالتی می‌کند؛ گفتمانی که با راه‌رفتن بر لبه تیز تیغ جنسیت، هر لحظه به‌خون می‌نشیند. البته مادر در این چرخه همان قدر مظلوم است که کودک.

در هر صورت اگر قرار است که این چرخه به‌دست یکی از این طرفین به نفع اجتماع انسانی از میان برود، شکی نیست که نقش اصلی را همین مادر مظلوم و بی‌تقصیر بر عهده دارد، نه کودک. مادران افغانستان باید فرابگیرند که لالایی‌های‌شان همان قدر که می‌تواند برای کودکشان روح‌افزا و کمال‌بخش باشد، به‌همان نسبت هم می‌تواند مخل و مخرب باشد و فجایع ریز و درشت بیافریند.

مادران افغانستان باید پی ببرند که لالایی‌ها و قصه‌ها اساسی‌ترین شیوه تربیت کودک برای شناخت جهان پیرامون است. کودکان در لابه‌لای قصه‌های مادر است که می‌توانند به جنگ ظلم بروند و در این جنگ، قهرمان مادرشان شوند. آن‌ها به‌راحتی با پیام‌های درست و بنیادین می‌توانند درخت دوستی را بنشانند و نهال دشمنی را برکنند؛ پیام‌هایی که جنسیت‌زده نیست.

مادران می‌توانند با لالایی‌های‌شان به‌دور از طعم تلخ اندوه و صبوری، به‌دختران‌شان پیام قدرتمندی و حس استقلال‌طلبی بدهند و ستاره همیشه‌برتر پسران را با ستاره در افول‌مانده دختران برابر کنند.

مادران باید قصه آن شاهزاده اسب‌سوار را تغییر دهند تا دیگر هیچ دختری چشم‌انتظار مسوول خوشبختی‌اش نماند. مادران باید افسار اسب خوشبختی را به‌دست دختران خویش بسپارند تا زنان آینده، یاد بگیرند خوشبختی‌شان در گرو وجود هیچ مردی نیست. زنان به‌راحتی می‌توانند عمارت و امیری چند شهر رویایی را به‌دختران بدهند تا دختران در آینده بتوانند رویاهای کودکی‌شان را تحقق بخشند و بدین ترتیب بار سنگین امیری دنیا از شانه‌های مردان برداشته شود. در قصه‌ها باید دخترانی با درفش عدالت‌خواهی ظاهر شوند و در مقابل ظلم و زور، شانه خالی نکنند. بدون شک چنین درون‌مایه‌هایی، جامعه افغانستان را دگرگون خواهد کرد؛ تکاملی که بشر را از شر می‌رهاند.

آغاز این برنامه اصلاحی در جامعه، با قدرتمندساختن زنان از طریق گفتگو اتفاق می‌افتد؛ گفتگوهایی که می‌تواند با هدف آموزشی آغاز شود. مسلمن گامِ اول رهایی برای زنانی که درگیر سنت و مذهب‌اند، آسان نیست؛ زیرا زنان در چهارچوب خانه هرگز حاضر به برهم‌زدن نظم ظالمانه نیستند؛ زیرا ممکن است اوضاع‌شان نابسامان‌تر شود.

از این‌رو، این فرایند در ابتدا باید بین زنان تحصیل‌کرده فراگیر شود تا راه‌حل‌های عملی برای گسترش این تفکر در سطح جامعه شهری و روستایی پیدا شود. این رویکرد باید با راه‌حل‌های عملی وارد گفتمان مردان تحصیل‌کرده شود تا در تعمیم و تطبیق برنامه‌های اصلاحی، یاریگر باشد.

شکی نیست که چرخه سنت و فرهنگ افغانستان، مردان بسیاری را نیز متضرر کرده است. مسلّمن در نسل جوان پسر، گروه‌هایی هستند که می‌خواهند پایه‌های آموزشی خانواده‌های‌شان را در آینده با استندارد‌های جهانی هماهنگ سازند تا به‌عنوان مرد‌های آینده، حیاتی انسانی‌تر را تجربه کنند؛ حیاتی که با مفهوم ملک و مالک فاصله دارد.

این گروه جوان، پدران آینده‌یی هستند که نمی‌خواهند دختران‌شان اسیر ظلم اجتماع شوند و چون فرخنده در ملأعام بسوزند و پسران‌شان شکار قتل‌های عرفی و ناموسی شوند. این گروه از مردان، بازوی راستینی برای بهبودسازی اوضاع پریشان جامعه خواهند بود.

این مقاله، دریچه‌یی در راستای آغاز گفتمانی پایه‌یی برای تغییر آموزه‌های ادبیات گهواره‌یی است؛ تغییری که حوصله می‌خواهد، زمان می‌برد و چند دهه چشم‌انتظاری می‌طلبد تا نتایج تکوین و تکاملش در عمل دیده شود.

نویسنده: دکتور حمیرا قادری

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

  1. یکی از درد های نافذ و مشکل زا درکشور های که نابرابری جنسیتی بیداد میکنند ریشه در فریاد های بی صدا دارد.
    درد قشر مظلوم و محروم جامعه را با متنی عمیق بیان کردید امید دارم ملت کشوری مانند افغانستان پذیرای اینگونه تغیرات باشند تا افکاری موجه و راهبرد های منطقی متضمن نجات زنان از ارادت سالاری ها نسبت ب مردان شود .
    قلمتان نویسا بانوی عزیز

دکمه بازگشت به بالا