رهبران ناراضی سیاسی که هر کدام خود را شاهی و امیری میدانستند و در انتقاد و ناسزا به رییس دولت وحدت ملی از هم سبقت میگرفتند با یک فراخوان همه به صف شدند تا با او دیدار کنند. رهبرانی که او را فاشیست، یهودی، فاسد و قاتل مینامیدند و حتی از بردن نام او ابا میورزیدند، حالا هم در ردیف پشت دروازه او ایستاد شدهاند تا به نوبت او را ببینند.
این گفتگوها را اگر روزی دیوارهای ارگ دهن باز کند چنین روایت میکند. البته که خیلی حرفهای دیگر هم در دهان این دیوارها هستند:
رهبر اول داخل میشود. رییسجمهور مشغول تلیفون است. با اشاره سر میگوید بنشین. رهبر دستوپاچه مینشیند. چهار سو را میبیند. با گیلاس چای بازی میکند. تا بعد از ده دقیقه رییس صاحب بیکار میشود. میگوید: خو، میشنوم.
رهبر اول: والا جناب رییس همین پسر من کلان شده درس هم نمیخواند. پاک بیآبروییست. همین را به عنوان دیپلمات روان کنید.
رییس: کجا روان کنم؟ انگلیسی یاد دارد؟ فاکولته خوانده؟
رهبر اول: نی یاد ندارد. همین لندن روان کنید که یاد بگیرد. غلامتان است تا آخر عمر. فاکولته را هم خو از باختر میخریم.
رییس: باز دیگر فاشیست و … که نمیگویی.
رهبر اول: وییییی رییس صاحب، شما مغز متفکر و افتخار وطنید.
رهبر دوم: از پیش دروازه اعصابش خراب است.
رییس صاحب تلیفون را ناحق قطع میکند. خیریت است استاد!
رهبر دوم: فاشیستی ره از حد تیر کردی رییس صاحب. حالی همی رییس پولیس بندر حیرتان را چه تبدیل کردی که سر مه با چهل سر عیال فشار بیاری. بهخدا اگر علیهات قیام نکنم.
رییس: او آدم که تو را هم بازی میداد، نصف فایده ره به گروه چی میداد. یک دو نفر صادق پیدا کن. یکی معاون گمرک یکی هم قومندان حوزه منطقه شود. خرجت میبرآید.
رهبر دوم: خو همی را صحیح بگو حالی مه نیم مردم را جمع کردم چه کنم ….
رهبر سوم دم دروازه ایستاد شده که رییس صاحب به استقبالش بیاید.
رییس صاحب پیش میآید و بغلکشی میکند؛ داکتر صاحب کجایید، هیح خبر نه او گیری ….
رهبر سوم: حزب ما را همکاران فتنه شما سه گروپ کرده. پوهیگم کی تاسو خیر خواه یی. خبر نلری. یوه کار کن وزیر دی په جرائم خاص معرفی شوی. دوه کسانو په گمرک کی اما حزب چی هغو اسپانسرانو دی. گد و ود وی هره چیز. دا خو صحیح نشته. دا سیاسر هم همکاری نکوی بیا لوی قاضیه معرفی شی.
رییس صاحب: فهمیدم. داکتر صاحب شما یک شخصیت ملی هستید. همه چیز میشه. بهتر هم میشه. میگم برای شما هم مشاور ارشد اقتصادی با امتیاز کامل پیشنهاد شی. خدای پامان.
رهبر چهارم هشت نُه ورق در دستش و سرش پایان است.
رییسصاحب از پشت میز شور نمیخورد. همو دور میز بنشین.
رهبر چهارم: مهمان ما که شدی مثل پادشاه استقبال کردم، حالی اگر اجازه باشد مه پس میروم.
رییس: نی نی. چوکات و اصول ره خو شما متوجه هستید. احترام من احترام مشر ملت است. ورقها را بدهید. هشت نُه پیشنهاد معاونت و دیپلمات است.
رییس: اینی دو نفر نمیشه. دوسیه دارند. باقیشانه رحیمی صاحب فردا حکمشان را میدهد. ما هدف همه ما آبادی وطن است. با هم همکاری کنیم نه رقابت. خارجی هم حمایت نمیکنه. داخلی هم. جگر اوسی.
و … رهبر هجدهم، قرارداد معافیت تیل و مجوز شهرک را میآورد. این آخرین اجراآت است. بعد از دیدن هجده رهبر مشکلات سیاسی به خیر و خوشی حل میشود. رییس صاحب هم بعد از هجده ساعت کار در پیش میز زوف میکند. فاشیسم و فساد و … هم الحمدالله موقتا گم میشود.
گزنه/ طنز راه مدنیت
صفیه ساییس