اسلایدشوتحلیل

شهدای تاریخ‌ساز و میراث‌داران بی‌برنامه

جهاد مردم افغانستان به لحاظ ارزش‌های فرهنگی‌وعقیدتی، بی‌تردید یکی از ارزشمندترین گزاره‌های تاریخی در کشور ماست. صرف نظر از اینکه شوروی چه کار آمده بود، کجا ‎می‎‎رفت و با کی ‎می‎‎خواست سر شاخ شود، نفس استعمار را غرور ملی یک ملت آزاده برنمی‎تابد، کاری که ملت ما کرد.

اما برآیند جهاد مقدس مردم برای خودشان آفت شد. دهه هفتاد را همه به‌خاطر دارند، زشت‌ترین رویداد‎‎ها، حوادث و خبرها در همان دوره چندساله جنگ‎های داخلی به رهبری رهبران جهادی، در کشور ما ثبت تاریخ جهان شد.

یک‌شنبه 18سنبله مصادف بود با سالروز شهادت احمدشاه مسعود قهرمان ملی کشور. شماری از رهبران جهادی گرد آمدند و این روز را بزرگ داشتند، اما روحیه این بزرگداشت به همان پیمانه با روحیه مسعود بزرگ مخالف بود که دشمنان مسعود با آن روحیه او را به شهادت رسانیدند.

واقعیت‎های تاریخی در تاریخ ملت‎های آزاده نشان داده‌‌‌اند که از افراد نخبه و خودگذر جز یک راه سفید و الگوی سیاسی آزاده چیزی به‌جا نمی‌ماند.

سه رهبر جهادی که اکنون در میان ما نیستند، سه قهرمان بودند که حماسه آفریدند و رفتند. بی‌تردید، شخصیت‎هایی بی‌بدیل و خودگذر ملی بودند. من به‌عنوان نسل متعلق به نسل سومی که هم‌دوره آنان نبودم، پاره‌یی از مستند‎های زندگی شهید مسعود، شهید مزاری و شهید کاظمی را دیده‌ام. آنچه تاریخ به یادگار دارد و آنچه از آن‌ها برای ما میراث مانده است، 180درجه با آنچه رهبران بر سر اقتدار جهادی اکنون از آن آدرس‎ها فریاد ‎می‎‎زنند و رفتار ‎و عمل ‎می‎‎کنند متفاوت است.

هرچند هنوز زود است، ولی دادگاه تاریخی میهن ما، روزی به قضاوت خواهد نشست و سیاه را از سفید جدا خواهد ساخت.

درد رهبران جهادی موجود، نبود مشارکت فردی، نبود نقش در قدرت، نداشتن امتیازهای میلیونی و فرصت برای بزنس‎های جهادی‌شان است. در حالی که مسعود، مزاری و کاظمی فدای اهداف ملی‌شان شدند. آنان اگر معامله ‎می‎‎کردند، آنان اگر جان‎های خود را در پس قلعه‎های انسانی از عسکر‎های گرسنه نگه ‎می‎‎داشتند و اگر آنان بزنس ‎می‎‎کردند، بدون تردید اکنون در قطار رهبران میراث‌خوار جهادی تشریف داشتند.

مزاری در غرب کابل آن قدر مقاومت کرد که با آخرین افراد صادق و نزدیک خود دستگیر و سرانجام شهید شد. مزاری گفت:« از خدا خواسته‌ام که خونم در جمع شما مردم بریزد.» او نخواست مردمش و مملکت‎اش را به پناه خدا رها کند و خود به بامیان یا دره‌صوف و یا دایکندی فرار کند. فرار مزاری به معنای رها کردن یک مشت مردم بی‌دفاع در برابر تروریزم بود، فرار مزاری به‌معنای فرار از وجدان انسانی بود، فرار مزاری به‌معنای گذشتن از حدود آدمیت بود. او فرار نکرد ولی جاودانه شد. او راه سفیدی به جا گذاشت، او بزنس نکرد و مقاومت ملی در برابر طالب شکل داد. مرگ مزاری به دست طالبان همه رهبران را هوشیار ساخت که تروریزم سر آشتی ندارد و صلح را نمی‎‎داند و با این دشمن بدطینت باید تا پای جان جنگید.

مسعود در آخرین پایگاهش در خواجه غار گفت: «اگر به اندازه کلاهم- اشاره به پکولش- برایم جا بماند، باز هم در برابر تروریزم و اشغال‌گر ‎می‎‎جنگم و ‎می‎‎رزمم.»

کنفرانس اروپا درسال 2001 برای معامله با مسعود برگزار شده بود، اروپایی‎ها پافشاری زیادی کردند تا مسعود را به صلح با طالبان متقاعد بسازند، اما او از مبارزه‌اش نگذشت. با آنکه مسعود ‎می‎‎دانست به تنهایی، با چند ولایت فقیری که در دست‌اش مانده نمی‌تواند با غول تروریزم بین‌المللی مبارزه کند، اما او به مبارزه باور داشت، راهش را انتخاب کرده بود.

وعده‎های رنگین مسعود را قانع نساخت، ناامید هم نشد. به تخار بازگشت و به عسکران مقاومت نیرو بخشید. سرانجام در یک توطیه بزدلانه از سوی توطیه‌چینان جهانی به کمک همسنگران مفسد و فریب‌کارش شهید شد. تروریزم ‎می‎‎دانست که در برابر هندوکش قرار دارد و این کوه از آدمیت، قامتش خم نخواهد شد و تروریزم را یارای ادامه جنگ مستقیم مردانه با او نبود.

مسعود اگر معامله ‎می‎‎کرد، بی‌تردید حالا یا آدم اول این جامعه بود یا امتیاز نصف افغانستان (به حساب رهبران جهادی) در اختیار او بود. ولی برای مسعود نشستن با یک مشت اجیر، ننگ و مایۀ مرگ بود. مسعود با مرگش کمر تروریزم را شکست و از پای درآورد.

کاظمی تنها چهره صادق و عاشق میهن برای فصل جدید بود. کاظمی در ابتدا تلاش زیادی به خرج داد تا از طریق وزارت تجارت و حضور در قدرت، نقش موثر ایفا کند و بتواند میراث چند قرن بیداد و فساد اداری را نابود کند. اما به تنهایی حریف دستگاه فاسدی نشد که از سوی بزرگ‌ترین قدرت جهانی حمایت ‎می‎‎شد و در اختیار فاسد‎ترین آدم دنیا قرار گرفته بود.

کاظمی قدرت مستقیم را رها کرد و وارد مجلس شد. مجلس در واقع جای تغییر و خواستگاه تحولات بزرگ سیاسی در جهان است. او تغییرات بزرگی را رقم زد، گروه بزرگ سیاسی را شکل داد و آستین بالا زد تا ریشه فساد و مفسد را برکند. اما رهبری قدرت به کمک سازمان‎های اطلاعاتی منطقه‌یی به راحتی تمام او را از میان برداشت. کاظمی خطر را به جان پذیرفت و به بغلان رفت تا تاسیسات اقتصاد ملی کشور را از چنگ مافیا بگیرد. کاظمی ‎می‎‎دانست که زنگ خطر به صدا در آمده است، اما اعتنا نکرد و رفت تا ملتش را بسازد، رفت تا دیگر این ملت منتظر کمک‎های خارجی نباشد. کاظمی می‌گفت: «با صرف صدها میلیون دالر، هنوز در دسترخوان مردم هیچ تغییر نیامده است.»

او در همان جلسه گفته بود ملتی که تمام دار و ندارش را خارجی‎ها ‎می‎‎دهند، معاش عسکرش را خارجی‎ها ‎می‎‎دهند، معاش مامورش را خارجی‎ها ‎می‎‎دهند، ملتی که امنیت‌اش را خارجی‎ها تامین ‎می‎‎کنند، حالا انتظار دارد که انگیزه را نیز خارجی‎ها بدهند.

او از همه طرف‎ها خواست که با انگیزه ساختن ملت محتاج بیایند و دست در دست هم بدهند و این ملت را احیا کنند. شکوفا شدن باورهای کاظمی، مرگ منافع سیاست‎مداران امتیازگیر و مفسد بود. ایده‎های کاظمی اگر به نتیجه ‎می‎‎رسید، شهرک‌سازی‎ها متوقف ‎می‎‎شد، قاچاق مواد مخدر نابود ‎می‎‎گردید و صدها دزد باید پاسخگو ‎می‎‎بودند. در موجودیت ایده‌های کاظمی دیگر جایی برای حلقه‎های خبیث و مثلث‎های دزدی، قاچاق و اختلاس باقی نمی‎‎ماند.

دستگاه فاسد حامد کرزی راه معامله با کاظمی را در پیش گرفت، وزارت پیشنهاد کرد، سفارت‌خانه‎ها پیشنهاد کرد و امتیاز‎های مالی هنگفت وعده داد؛ اما برای کاظمی دسترخوان همه مردم افغانستان درد بود نه دسترخوان خودش.

سرانجام کاظمی در یک سفر سرنوشت‌ساز در 15عقرب 1386در ولایت بغلان در حالی که از تاسیسات شکر و سمنت بغلان دیدن ‎می‎‎کرد، نامردانه به شهادت رسید.

اما حالا میراث چنین افرادی برای کسانی مانده است که دردشان جیب‎هایشان است و رسیدن امتیازهای دالری به حزب، خانواده، جیره‌خواران و زوجه‎های سوم و چهارم‌شان تمام انگیزه سیاسی آنها را ‎می‎‎سازد. جلسه رهبران جهادی در خیمه لویه جرگه که اکثر سخن‌وران نیز همین‎ها بودند، هیاهوسازی و یاوه‌گویی‎ها بود که سال‎های سال آن را نشخوار کرده‌‌‌اند.

مصالحه، انتخابات و امنیت سه بحث عمده ملی ما هستند؛ اما رهبران جهادی هیچ طرحی مناسب در این سه حوزه ندارند. آنان بحث‎های مصالحه و امنیت را از حیطه صلاحیت و توانشان بالا ‎می‎‎دانند، ولی آنچه به‌نام طرح انتخاباتی روی دست دارند هم جز تامین یک بستر جدید برای حضور مجدد خودشان شاخص دیگری ندارند. جهادیان ما دیگر از مردم نیز ناامید شده‌‌‌اند و تلاش دارند فشار را بر کمیسیون انتخابات و حکومت افزایش دهند تا شرایط سهم‌بندی و تقسیمات حاتم‌گونۀ دوره کرزی دوباره برگردد.

صحبت‎های همه این‌ها تکرار مکررات بود، چند حدیث بی‌مصداق و چند شعار جهادی با چاشنی‎هایی از نوع تهدیدهای جهادی‌گرایی.

در حالی که همه ‎می‎‎دانند در آغاز کار نظام جدید، بیش از 85درصد قدرت در اختیار مجاهدین بود و حتا اکثریت پرسونل اداری را نیروهای جهادی شکل ‎می‎‎دادند.

اما این نیروهای غیرمتخصص و بی‌برنامه مجبور شدند جای خود را به نیروی متخصص و بابرنامه بدهند و رهبران جهادی هم ناگزیر شدند اداره را به اداره‌چی‎های موفق بدهند و دست به دامن سیاست‌بازی‎های خاکستری بزنند.

این جنابان هنوز هم بی‌برنامه‌‌‌اند، هنوز از نداشتن پالیسی مثبت برای ساختن افغانستان رنج ‎می‎‎برند و بعد از 17سال تنها از قدرت، امتیازهای میلیونی را تعریف ‎می‎‎کنند، موج ایجاد ‎می‎‎کنند و باج ‎می‎‎گیرند. جهاد، ارزش‎های جهاد و شعار‎های جهاد را وسیله‌یی برای رسیدن به معاملات سیاسی می‌دانند.

از طرف دیگر، اداره افغانستان مجبور است برای آینده مملکت کار کند، با چالش‎ها مبارزه کند، به جامعه جهانی گزارش شفاف ارایه کند.

در موجودیت نیروهای وابسته به جهادیان که همه حیثیت دستگاه‎های انالوگ را دارند، در عصر دیجیتل و زمان نیازهای شدید جامعه به مدیریت مدرن، حکومت مجبور و مکلف است اداره را با کادر‎های جدید بسازد. این روند رو به رشد جامعه در نهایت به تجرید و انزوای جهادیان منجر شده است.

این روند به خودی خود موجب دلخوری و به حاشیه رفتن جهادیان شده است. در این میان حکومت چه تقصیر دارد؟

این جنابان پس از یک دوره پر درآمد و دست‌آوردهای مالی هنگفت هنوز هم قانع نیستند و ‎می‎‎خواهند برای همیشه دست به دهن کیسه باشند.

در واقع مسوول همه این مشکلات، اداره ناسالم آقای کرزی بوده است؛ اداره‌یی که باج‌دهی و امتیازدهی را بر این مملکت حاکم ساخت. بدبختانه این روند رنج این ملک را مضاف ‎می‎‎سازد.

با این وجود هنوز به نقطه اوج ناامیدی نرسیده‌ایم، اداره حکومت وحدت ملی باتشخیص سالم، با کادر‎های این مملکت کار ‎می‎‎کند و به آنان صلاحیت داده است. هنوز افرادی هم وجود دارند که در هفته روی ده قانون کار ‎می‎‎کنند، نهاد‎های فرهنگی را تقویت ‎می‎‎کنند، فرهنگ‌سازی را اساس کار خود قرار داده و در فاز سیاست هم اعتدال‌گرایی را ترویج ‎می‎‎کنند. بدون ادعا و بدون سهمیه‌خواهی در نظام اداری مملکت، به همه اجازه بروز ‎می‎‎دهند و به هیچ فردی منت نمی‌گذارند. امتیاز ماهانه حزبی نمی‎‎گیرند، معاش برای 100 محافظ لازم ندارند، هدف‌شان پایه‌گذاری یک افغانستان قانونمند، باثبات و دارای روحیه ملی است. این‎ها در تلاش هستند ملت‌سازی کنند و تمام مشکلات میهن را از میان بردارند. در برابر بی‌اعتمادی ملی مبارزه ‎می‎‎کنند، شایستگی اساس کارشان است و توان و تخصص افراد را می‌بینند و به پیشوند و پسوند قومی کسی کار ندارند.

شاید برای مشکلات امروزی افغانستان کار آنی نتوانند ولی به‌طور قطع برای فردای افغانستان کارهای زیادی انجام داده‌‌‌اند که فردا خواهیم دانست.

اما جامعه نجیب ‎می‎‎بایست این تلاش‎ها را ببیند و منافع کوتاه‌مدت فردی و خانوادگی را در برابر منافع کلان ملی و فردای جامعه قرار ندهند؛ و درک کنند که تاریخ انقضای رهبران مدعی، به سر رسیده و با این رهبران به ترکستان خواهند رفت.

با این همه ‎می‎‎توان دل خوش کرد که هنوز امید وجود دارد و هستند کسانی که نبض زندگی‌شان برای آبادی ملتی برباد رفته ‎می‎‎زند.

سید امین بهراد؛ روزنامه‌نگار

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

  1. نویسنده محتر م خود معترف است که در زمان حیات سه مرد به اصطلاح قهرمانان وجود فزیکی نه داشت صرف داستان شنیده ان هم از اقوام اطراف شان که این ها قهرمان بودند من شاهد زنده قهرمانی دوتن ایشان مزاری ومسعود بودم این دوشخص اگر همین حال هم زنده می بود حوادث سال 1371 را خشنتر رقم میزد انقدر جنایت کردند که تاریخ از ان می شرمد قتل غارت دوذدی وطن فروشی نفاق ملی در دستور روز اینها وافرادشان بود اینکه زمینه مساعد است که تجلیل از کشته شدن این افراد بیگانه پرست صورت میګرد موجودیت اشغال و حمایت کشورهای مغرض است به یاد داشته باشید که روزی میرسد که تندیسهای این جانیان مانند تندیس لینین در بیت الخلا انداخته شود ما باید ملی فکر کنم نه قومی نویسنده محترم دیګر قهرمانان را نفی کرده به دوذدان وناقصین وحدتملی پرداخته اند امید است که در طرز تفکرت تجدید نظر کنید

دکمه بازگشت به بالا