به خانۀخدا که رفتی، گفتی در «غور» چه میگذرد؟!
سید رضا محمدی
از میان شاعران نسل پیشتر، یکی از بهترینها، در حقیقت یکی از خیلی خیلی بهترینها، استاد غلامحیدر یگانه غوری است.
استاد یگانه، هم در شعر سپید و هم شعر کلاسیک، صاحب اسلوب تازهیی است. بعضی وقتها شده که یک شعرش را یک روز ده بار بلند بلند بخوانم و گلویم را بغض بگیرد.
یکی از این شعرها، نامه تمثیلی او به برادر از حج بازگشتهاش است، در فرازهایی از آن میگوید: به خانه خدا که رفتی گفتی در غور چه میگذرد؟! از او نپرسیدی چرا ما را فراموش کرده است؟!
فکر کنید در این قرن آسایش که در بغل دیوار کشور ما شفاخانه هزار بستری را در شش روز ساختهاند، نیازهایی که بغض مردم غور را منفجر کرده، سرک و برق است، ابتداییترین امکانات روزگار.
به راستی غور را همه ارباب قدرت از آسمانی و زمین فراموش کردهاند. یک بخش به همت بلند و فروتنی خود مردم شاید برگردد.
همین استاد یگانه که عرض کردم، با این همه آثار ادبی درخشان در سه دهه فعالیت، با دکتورا و استادی در یکی از دانشگاههای برجسته اروپا و نوشتن بیش از بیست کتاب برای کودکان، بازنویسی همه قصههای مثنوی و بخشی از شاهنامه به زبان کودکانه و خلاصه کلی کار مهم، در اوج گمنامی است.
او به اندازه یک نویسنده تازهکار هم مقابل چشم نیست. اگر از او ستایش شود آنقدر پُر تواضع میکند که آدم نمیداند چه کند؟!
کتابهایش را برای ناشران که میفرستد در میان صدها ورق دیگر ندیده گرفته میشود؛ چون میدانند او اهل اعتراض نیست.
قصۀ خود غور هم همین طور است. سیاستمداران کشور که میلیاردها پول را حیف و میل حال خودشان میکنند، به فکر غور نبودهاند چرا که از اعتراض مردمش آسوده بودهاند، تنها یکصدم پولی که از کودهای مالی در این سه سال خرج شده، برای سرک و برق و حتی دیگر امکانات غور کفایت میکرده است.
سالهاست مسیر هرات-غور-بامیان-کابل که سفر غرب به پایتخت را نیم میکند، طرح میشود و انجام نمیشود که قندهار به حاشیه نیفتد.
طرفه اینکه همان قندهار هم به برکت اهل غور، قندهار شده که موطن نخست ابدالیهاست.
دو کتاب با ارزشی که از غور حکایت میکنند، یکی، رمان «گرگهای دوندر» و بعد «سرزمین جمیله» از نویسنده بیمانند ما سیامک هروی است.
در سرزمین جمیله بهخصوص، سیامک شرح میدهد چگونه دزد و دولت و ملا در سرکوب جان و بریدن زبان غور، نقش داشتهاند و بعد نوشتههای استاد فقید کهزاد که اثبات میکند کوه قاف، کوه اساطیر مشرق و خانه سیمرغ در کوههای میان غور و بامیان واقع شده.
استاد مینویسد که برای تطبیق آنچه در اوستا و ریگ ودا و شاهنامه و دیگر آثار از جغرافیای قاف سخن گفته شده، او هم باری از بلخ هم از کابل و هم از هرات، پیاده مسافر این جستجو میگردد تا دریابد آن سرزمین افسانه و راز، همین غور فراموششده است.
حالا اما مردم غور به میدان آمدهاند در زمستانی سنگین تا فوارههای اعتراضشان را باز کنند و نخست به ارباب دولت، بعد به مردم افغانستان بگویند در غور چه میگذرد؟
به داد غور برسیم تا گنجینههای غور در جهان برای ما بدرخشند.