نسبت بهحافظۀ تاریخی و جمعی بیتفاوت نباشیم
یادداشت و خاطرۀ از یک منتقد و سینماگر افغان
حسین دانش
از یک دانشآموز بازیگوش مکتب پرسیدند که بهترین اختراع انسان چی بود؟ زود پاسخ داد: «پنسلپاک استاد.»
پنسلپاک در جاهایی خوب است که بعد درست مشق کنیم اما برای پاک کردن و تطهیر خطوط جنایت، هرنوع پاک کردنی خطا و همدستی با جرم است.
امروز، پاک کردن آرام آرام حافظه جمعی و تاریخی مردم افغانستان و یا بیتفاوتی نسبت به آنالیز کردن پازلهای این حافظه، بدترین اتفاقی است که میتواند بیفتد.
طالبان بیست و چهار سال پیش در چنین ایامی وارد کابل شدند و قدرت را در دست گرفتند. اعدام و تیرباران کردند، در طول حاکمیت، زنانی را سنگسار کردند، آدمهای زیادی را به دلیل قوم، زبان و مذهبشان زندانی کردند یا باج گرفتند، حق تحصیل، کار و زندگی اجتماعی را از زنان گرفتند و دین را به زور شلاق و تفنگ پیاده ساختند.
حافظه تاریخی و جمعی بسیاریها از دوران طالبان و نیروهای ماقبل آنها، یک لانگشات عمومی است، اما این نمای عمومی متشکل از هزاران پازلِ درد و تجربههای به شدت وحشتناک است که اگر دانه دانه آنالیز نشوند، درک درستی از جزییات این تصویر کلی و وضع امروز نخواهیم داشت.
ورود طالبان به کابل را هیچگاه فراموش نمیکنم. باوجود ممانعت مادر، بیرون رفتم. لشکر وحشی با موترهای تویوتای صحرا، تانک و وسایل نظامی. تلویزیونهای شکسته و آویزانشده در چهارراهی صدارت، مردی بلندهیکل و ریش حنا کرده با شمشیری در دست که مقابل درب د افغانستان بانک ایستاده بود. دیدن جسد نجیبالله و برادرش که بر برج ترافیک آویزان شده بودند. رفتن به محل کار در افغان فلم و بعد به سمت تلویزیون. قفل بزرگی که بر درب ساختمان استودیوهای تلویزیون ملی بسته شده بود. هیچ زنی دیده نمیشد جز مردان.
نزدیک به یکسال حضور طالبان را با مرگ تدریجی سپری کردیم. چندباری مخفیانه برای یک مستند فلم گرفتم، استدیوم کابل و سکوت مرگبار شهر. در اوج بیپولی پدر، آمنه خواهرم و بیپولی خودم، سختترین روز، روزی بود که پدر و مادرم را مقابل اداره سرهمیاشت برای دریافت کمک مواد غذایی مثل روغن و لوبیا دیدم و سرباز طالب شلاق در دست داشت و مردم را میزد. همه جا مىشد خشونت و ترس را دید.
وقتی ملا اسحاق نظامی؛ رییس رادیو تلویزیون، ما را از افغان فلم برای شرح برنامههایشان خواست، منکر خشونت بود اما اجرای قوانین شریعت را یک اصل مهم امارت اسلامی میدانست. موضوعی که طالبان اکنون هم بر آن و نوع اسلامی بودن نظام تاکید دارند. تازه ملا اسحاق نظامی معتدلترین آنها معلوم میشد که آمد و گفت فلمهای آرشیف افغان فلم را پنهان کنید چون قرار است کسانی برای از بین بردن آنها بیایند.
مدتی بعد با پدر به پاکستان رفتیم اما آنجا زندگی نمیشد. صدیق برمک را در خیابانهای پشاور دیدم. هر دو چپلک پلاستیکی به پا داشتیم. او در روزهای اول آمدن طالبان مهاجر شده بود. برگشت من و پدر به کابل و سپس مهاجرت خانوادگی از راه زمینی و در میان برف به ایران.
بهسادگی نمیتوان از کنار روزهای سیاه تاریخ طالبان گذشت و آن را فراموش کرد. ما فراموش نمیکنیم و دهها هزار روایت عینی از جنایات طالبان از سوی کسانی که آن زمان در افغانستان قربانی بودند وجود دارد.
بارها تلاش بر این بوده و است که حافظه فردی و جمعی از تجربههای خشونت از یک گروه نظامی یا جریانهای درگیر خشونت را پاک کنند. این کار در مورد نیروهای ماقبل طالبان هم صورت گرفت و بسیاریها درین بیست سال اخیر تبدیل به موجودات تطهیر شده و قابل عزت و تجلیل شدند.
حکمتیار «قصاب کابل» با آن همه جنایات، اکنون در دل شهری خانه دارد که او ساکنان آن را چهل سال تمام کشت. چه با راکت و هاوان و چه با تروریست انتحاری و انفجاری خودش. این قصاب معذرت نخواست بل کاندیدای انتخابات شد، هر روز تریبون رسانهها در اختیارش است و تلاش دارد تا ذهن بنیادگرای خودش را با استفاده از فضای آزاد، تبلیغ و تهدید کند و در آرزوی حکومت اخوانیها باشد.
عین ماجرا در مورد طالبان است. یعنى پاک کردن آرام آرام حافظه تاریخی مردم و یا تعدیل آن. حاکمیت، تعدادی از رسانهها و ذهنیت سنتمحور مسجد و شهر و روستا، مدیریت پاککاری این حافظه جمعی – تاریخی را بازی میکنند. قرار است جنایتها تطهیر شوند و برای گرگان درنده، نقش موجودات آرام و بیخطر را تعریف کنند.
متاسفانه قربانیان خشونتها همیشه در افغانستان نادیده گرفته شدند و در عوض به قاتلان آنها میدان داده شد، آنها از زندانها آزاد شدند و جایگاه و پایگاهشان وسیعتر شد. آنچه غمانگیز است اینکه میزان مراجعه به دادههای ثبتشده در حافظه ما از تجارب عینی فردی و جمعی خشونت و میزان آموختن از آن کم است.
در موارد زیادی هم این حافظه در نزد بخشی مهمی از طبقه متوسط باسواد، دچار جزماندیشی و بازگشت به سوراخهای کهنه و سنتمحور میشود. امروز افراد کنشگر و منتقد، غیروابسته به نظام و دستگاه قدرت، افرادی فارغ از بازی قوم و قبیله، مورد سرکوب و حذف هستند. بخشی از سلبیریتیهای اهل قلم، کتاب و هنر، به شعر و گل و بلبل و بازیگوشی مشغولاند. بخشی از همین طبقه متوسط باسواد، دنبال مشاوریت، سفارت، ریاست و حقوق و مزایای حاکمیت هستند نه نقد وضعیت موجود. کسانی از طبقه متوسط باسواد هستند که توانایی و امکان کار و زحمت در اروپا و امریکا را ندارند و بهدنبال پروژهها و حقوق دالری بالا با مالیات ناچیز دولتی در داخل هستند. وضع ما همین است.
ای کاش همین طبقه متوسط باسواد با مراجعه به حافظه تاریخی خود و مردم، تمام پازلهای جنایت طالبان و جریانهای سرکوبگر را در رسانهها و فضای عمومی به نقد و تحلیل بگیرند و این حافظه تاریخی را به رخ طالبان بکشند.
در این روزها یا آنها بر افکار جمعی مسلط میشوند یا آنهایی که درین همه سالها برای آزادی بیان، دموکراتیک بودن جامعه، حقوق و مطالبات زنان و آزادیهای اجتماعی – آموزشی تلاش کردند. اگر بهخود نیایم، طالبان پشت دروازههای شهرها ایستادهاند.
شاید هم گرفتار یک نوع سکوت حافظه جمعی و تاریخی شدیم. گاهی هم حافظۀ جمعی و تاریخی را به راحتی حک میکنند.
شاملو برای حافظه جمعی و تاریخی در ایران حرفی زده بود که شاید جالب باشد و فکر کنم میتواند شامل اکثر کشورهای منطقه شود.
شاملو گفته بود: « تاریخ نشان داده که توده، حافظۀ تاریخی خوبی ندارند. حافظۀ جمعی ندارند. از تجربیات عینی اجتماعیاش چیزی نیاموخته و از آن برای بهبود بهره درست نگرفته است. در نتیجه هرجا کارد به استخوان رسیده است، به پهلو غلتیده، از ابتذالی به ابتذال دیگر.»
اگر نمیخواهیم به ابتذال حاکمیت و وحشت دوران طالبان تن دهیم، نسبت به پازلهای حافظۀ جمعی و تاریخی خود بیتفاوت نباشیم، آنالیزش کنیم و در برابر جریان سرکوب، حذف و وحشت تاریخی هر روز حرف بزنیم.
تصویر از فلمانیمیشن «چلچلههای کابل»