چرا با یک چشم میبینیم؟!
اگر بخواهیم در یک پرده به ضعفهای خودمان اعتراف کنیم، باید بگوییم ما افغانها مردمی هستیم مطلقنگر و احساساتی. در مثال زمانی چنان احساساتی میشویم که هرکس تفنگی به دست داشت به عنوان مجاهد او را میپرستیم و عیبهایش را نمیبینیم. وای به حال کسی که بگوید در گونهی راست فلان فرمانده مجاهد یک خال است.
زمانی هم که ورق برگشت و شعارهای ضدمجاهد سر داده شد و آنها تفنگسالار و جنگسالار نامیده شدند، دیگر آنها سیاه میشویم و هیچ نقطه قوتی در آنها نمیبینیم. همین حالا هم در مورد مجاهدین و سران جهادی جمعی این چنین فکر میکنند و جمعی دیگر آنچنان باور دارند.
حکایت استاد ربانی، استاد مزاری، مصطفی کاظمی، جنرال داوود داوود و … اکنون سید حسین انوری حکایت مطلقنگری و احساساتی شدنهای ما مردم است. سید حسین انوری حالا که از این دنیا رفته، برخی او را از آسمان هفتم بالاتر میبرند و برخی در روی زمین هم قبولش ندارند. چنانکه در مورد شخصیتهای جهادی یادشده پس از شهادتشان چنین داوریهای احساساتی و یکجانبه صورت گرفته است و ادامه هم دارد.
من هیچگاه مرحوم سید حسین انوری را از نزدیک ندیده بودم. هیچ ارتباط سیاسی و منطقهیی و … با او نداشتم. حتا یادم نمیآید که او را در پرده تلویزیون دیده باشم. چون مرحوم انوری برخلاف رهبران دیگر زیاد اهل تظاهر و نشان دادن خود در تلویزیون نبود.
مرحوم انوری یکی از سران جهادی و از رهبران به نام کشور در این چهل سال تحولات سیاسی و نظامی و دوران جهاد و مقاومت بود. ما هم که در این کشور با همین تحولات چهل ساله زندگی کردیم و پیر شدیم. طبیعی است که دورادور با رهبران کشور آشنا باشیم.
برگردیم به حدود 38 سال پیش؛ زمانی که ارتش سرخ، افغانستان را اشغال کرد. تحلیلها این بود که افغانستان محال است دیگر از چنگ ارتش سرخ نجات یابد. به راستی هم هرکشوری که به اشغال ارتش سرخ درآمده بود، مانده بود. در آن زمان کسانی به جستجوی کنار آمدن با اشغالگران برآمدند و برای خود نان و آبی درست کردند؛ کسانی راهی کشورهای دیگر شدند و کسانی هم کمر را از صد جای بستند و مرگ و نیستی را پذیرفتند، تفنگ به دوش انداختند و برای نجات کشور و ناموس مردم مجاهد شدند.
چیزی نگذشت که مجاهدان به خاطر فداکاریها و شجاعتهای خود نام و آوازه درآوردند؛ اسماعیل خان در هرات، احمدشاه مسعود در پنجشیر و سید حسین انوری در اطراف کابل. من از آن زمان با نام و آوازه بلند آقای انوری آشنا شدم. زمانی که او در برابر ارتش سرخ ایستاده بود و از استقلال و آزادی و ناموس کشور دفاع میکرد. آن زمان هیچ مجاهدی نمیتوانست به ریاست و قدرت و جاه و مقام فکر کند.
فکر میکنم جوانکهای که امروز به انوری یا کاظمی یا مزاری یا ربانی و کسان دیگر بد و بیراه میگویند، آن زمان در شکم مادرشان هم نبودند؛ شاید در پشت پدرشان هم نبودند. آنها چه میدانند که این وطن را چه کسانی از چنگال خونین ارتش سرخ نجات داد؛ کدام مردان دوران مقاومت، کشور را از گلوی غولی به نام طالبان بیرون کشید و به حکومت سیاهی و تباهی آنان پایان داد. حالا مشتی جوان احساساتی و افراطی و نژادپرست از فضای آزادی بیان و دموکراسی که با فداکاری و تلاش همان مردان ایجاد شده، با استفاده از شبکههای اجتماعی، به تخریب شخصیت آنان میپردازند. آنهم با انگیزههای پلید قومی و نژادی و با هدف ایجاد شکاف بین اقوام کشور.
چنانکه گفتم من هیچ تعلق خاطری به مرحوم انوری نداشتم و وی را ندیده بودم؛ اما با حوادث این چهل سال زندگی کردهام، آنان را میشناسم و فداکاریهای شان را به یاد دارم و قدر میدانم. من برای شهید مزاری، شهید ربانی، شهید مسعود، شهید کاظمی و شهید داوود مقاله نوشتهام و در حد خود از آنان قدردانی کردهام. اما در جای خودش نقطههای ضعف سران جهادی و جنگهای داخلی و قدرتطلبیهای آنان را نیز با جرئت تمام نوشته و نشر کردهام.
تا وقتی اهل قلم و فرهنگ ما شخصیتهای بزرگ را از سوراخ تنگ قومی میبینند؛ تا وقتی فرهنگیان و نویسندگان ما دیگران را به سیاه و سفید تقسیم میکنند، روزگار ما همین خواهد بود که هست.
سترجنرال سید حسین انوری قطعن دارای ضعفها و کاستیهایی بود؛ ضعفها و کاستیهای کلی که همهی رهبران جهادی دارند و نیز ضعفهایی که او به عنوان یک انسان داشت. و چه کسی میتواند بگوید که از این کاستیها بری است؟
اما مرحوم انوری ویژگیها و نقاط مثبتی داشت که بسیاری از رهبران جهادی فاقد آن هستند:
1- انوری مرد میدان جهاد بود. برخی رهبر جهادی بودهاند؛ یعنی از دور دست به آتش داشتند، آنها در دوره جهاد در پاکستان و ایران، در رفاه و آسایش زندگی میکردند؛ از همان کشورها امکانات فراهم کرده برای مجاهدین میفرستادند، با رادیوها و رسانهها مصاحبه میکردند و دورادور مجاهدین را رهبری میکردند. آنان رهبران جهادی بودند. اما مرحوم انوری رهبر جهادی نبود؛ خود مجاهدی بود که دایم در سنگر، تفنگ به شانه داشت و مجاهدان را فرماندهی میکرد.
2- انوری شجاع بود؛ چنانکه اشاره کردم او هم در دوره جهاد و هم در دوره مقاومت سنگر را رها نکرد. اهل جنگ رو در رو بود و نه اهل لاف و گزاف. این را همهی جهادیها قبول دارند.
زمانی هم که برخی او را متهم به خیانت در قضیه افشار کردند، انوری با شجاعت تمام به میدان ایستاد و برای روشن شدن خائن و خادم در افشار از آقایان محقق و خلیلی برای مناظره زنده تلویزیونی دعوت کرد و این دعوت را چند بارهم تکرار کرد.
3- انوری کسی بود که هم به خودش و هم به مردم خدمت کرد. برخی از رهبران تنها به خودشان خدمت میکنند، برخی دیگر به فامیل و اقوام نزدیکشان و برخی هم به منطقهی خودشان نیز خدمت میکنند. اما انوری، چه در دوره سخت جهاد، چه در دوره دشوار مقاومت و چه در این 15 سال به مردم خود خدمت کرده است. زمانی که او وزیر زراعت بود یا والی کابل و یا والی هرات، آدمهای بینا و منصف اعتراف میکنند که او به مردم خود خدمت کرده است.
هدف من از نوشتن این یادداشت بیان دو نکته است: اول، نقد سیاه و سفید دیدنمان و بر اساس احساسات داوری کردنمان. دوم، نقد لگد زدن به مرده. انوری تا وقتی زنده بود، باید عیبهایش را منصفانه نقد میکردند و او هم لابد پاسخ میداد. چنانکه به پاسخ او در مورد فاجعه افشار اشاره کردم. هدف از نقد هم اصلاح طرف است. ما عادت کردیم وقتی کسی از دنیا رفت، شمشیر نقد را از میان میکشیم. که این دیگر نقد نیست؛ عیبگیری و لگد زدن به مرده است؛ تخریب کسی است که او نمیتواند از خودش دفاع کند و این نهایت ضعف و ناجوانمردی عیبکنندگان است.