قوممداری و نسبیگرایی فرهنگ
نقشبندی
رفتار و جایگاه انسان در اجتماع ناشی از محیط و وراثت است. یعنی این دو عامل در شکلگیری دیدگاهها، باورها و رفتارهایی پیوند دارند که با زمان و مکان در ارتباط است.
به زبانی سادهتر هر ایده و باور مختص به زمان و مکان مختلف، متفاوت میباشد.
این مفهوم را در جامعهشناسی نسبیت اجتماعی مینامند.
به مرور زمان این باور و اندیشهها و عقاید در جوامع مفهوم جدیدی به نام فرهنگ را شکل دادند.
ما باید برای شناخت بهتر فرهنگهای دیگر با دو مفهوم قوممداری (Ethnocentrism) و نسبیگرایی فرهنگی (cultural relativism) آشنا شویم که دقیقا در تضاد با یکدیگر هستند.
قوممداری: این مفهوم در جوامع مبتنی بر شکار و گردآوری ظهور کرد. این جوامع قومی قبیلهیی بودند که در راس قبیله مردان تنومند با اقتدار فرمان میدادند تا قبیله را هدایت کنند.
در جوامع ساده و سنتی چون افکار و باورها فقط محدود به منطقه و مکان مختص به خودشان است، قبول دیگری سخت و غیرقابل درک است و با جنگ و سلطه بر دیگر افراد به قوم خود برتری میدهند.
به عبارتی، قوممداری یعنی: قوم من، لباس من، زبان من، پرچم من، گویش من و… برتر از دیگر فرهنگ و عقاید است؛ چراکه با معیارهای فرهنگ خودی، دیگران سنجیده و قضاوت میشوند. یا به تعبیر اوانس پریچارد، انسانشناس بریتانیایی قوممداری را «ادعا یا اعتقاد به برتری یک گروه بر دیگران» تعریف کرده است.
معیارهای قوممداری در طول تاریخ بر ارزیابیهای اسطورۀ سنتی و اعتقادی گروههای اجتماعی وجود دارد.
تمام تلاش مردمشناسان این است که انسان را از قید و بند قوممداری دور کنند، در قرن حاضر خوراکیهای مور و ملخ را بدمزه قضاوت میکنند و فرهنگی که استفاده از این حشرات را که فرهنگ سنتی (چین) میباشد با بینش قوممداری و بد بودن غذای آنها نسبت به غذای خودشان قضاوت میکنند بدون آنکه مزۀ واقعی آنها را چشیده باشند.
انسانهای متمدن وقتی با سرخپوستان برخورد کردند، آنها را قتل عام کردند، چون مفهوم قوممداری به آنان گفته ما برتر هستیم و زندگی سرخپوستی ضعیف و دور از تمدن است. وقتی یک شب زندگی سرخپوستی را تجربه نکردند، این قضاوت بر چه مبنایی میتواند استوار باشد؟!
اینها مثالهایی بودند تا مفهوم قوممداری بهتر توضیح داده شوند.
اکنون به نقطۀ مقابل قوممداری یعنی نسبیگرایی فرهنگی میرسیم.
نسبیگرایی فرهنگی یعنی درک و قضاوت یک فرهنگ باید با معیارهای خود آن فرهنگ سنجیده شود.
فرهنگ دیگری که خارج از معیارهای فرهنگ من است نباید مورد تمسخر، توهین و قضاوت قرار بگیرد. ابتدا باید درک و معرفت فرهنگ مورد نظر را در زیر ذرهبین ببینیم، بعد با معیارها و ارزشهای واقع، به بررسی و شناخت فرهنگ مورد نظر بپردازیم.
در نسبی گرایی فرهنگی تعصبهای کورکورانۀ قومی و فرهنگی به مرور به افول میرود، محدودۀ تفکر انسان با پذیرش دیگر فرهنگ و قومیتها گستردهتر میشود.
امانویل کانت، فیلسوف آلمانی قرن هجدهم در مقالهیی تحت عنوان (روشنگری چیست؟) معتقد است: انسان باید بدون جانبداری و تعصب، اعتقادات و باورهای انسان دیگر را بپذیرد، با پذیرش دیگران بهعنوان موجود دیگر در فرهنگ و لباس مختلف، انسان توانست وارد عصر روشنگری شود و قدمهای محکمی به سوی پیشرفت و توسعه بردارد.
در این گفتههای کانت میتوان نتیجه گرفت که نسبیگرایی فرهنگی نقش بسیار مهم در تغییر جوامع داشته، با پیشرفتهای نوین جهانی و تنوع روزافزون فرهنگها نیاز به نسبیگرایی فرهنگی بیشتر حس میشود. البته بدون آنکه قصد تحمیل فرهنگ خود را به دیگران داشته باشیم، باید با تفکری باز و عمیق به معیارهای جهانشمول دست یابیم.
بنابراین، نسبیگرایی فرهنگی ما را به دو نتیجه میرساند: اول پذیرش دیگر فرهنگها که با معیارهای خودش سنجیده میشود، دوم اینکه رفتار و شیوه اندیشیدن افراد را برحسب ارزش و هنجارهای خودشان مورد قضاوت قرار داد. انتظار میرود به مرور زمان، همگام با مدرنیته، مفهوم نسبیگرایی فرهنگی بیشتر در جامعه پرورانده شود تا کمتر شاهد درگیریهای قومی_فرهنگی باشیم.