حقیقتی که کهنهسربازان در عراق و افغانستان میدانند
منبع: نیویارک تایمز/ تیموتی کودو/ شریفه عرفانی
وزارت دفاع امریکا اخیرا خروج نیروهایش را در ۱۵جنوری اعلام کرد که باعث کاهش نیروهای امریکایی در عراق از ۱۷۰هزار نفر به ۱۰۰هزار و در افغانستان به ۲۵۰۰نفر کاهش مییابد. این عقبنشینی آشکار میکند که نیروهای ما در ارتش از مدتها قبل به این مساله پی برده بودند: ما باختهایم.
من در سال۲۰۰۹ برای حفاظت از امنیت خروج به عراق اعزام شدم. در طول استقرار ما یک بمب کنار جادهیی را در بزرگراه اصلی خارج از فلوجه، جایی که قبلا وجود بمب مثل دستانداز عادی بود، کشف و دفع کردیم. من به خانه برگشتم و آرزو داشتم که میتوانستم کارهای بیشتری انجام دهم، اما از دیدن پیشرفت قطعات نظامی که قبل از من با مشقت فراوان جنگیده بودند خوشحال بودم.
وقتی چند سال بعد خواندم که دولت اسلامی (داعش) بر همان منطقه غلبه کرده، احساس کردم که تلاشهای ما بیفایده بوده، اما استقرار من در افغانستان در سال ۲۰۱۰-۲۰۱۰ بود که بیهودگی آن جنگها را به من بیشتر ثابت کرد.
هنگام حضورم در آنجا از مجموعهیی در همتنیده از روستاهایی با خانههای کاهگلی واقع در مزارع کوکنار و جواری در منطقه موسیقلعه ولایت هلمند دفاع کرده بودم. ما بهعنوان نوک شمالی حملات نظامی نیروی دریایی در هلمند، صفی را در کنار کندک تفنگداران دریایی تشکیل داده بودیم که در امتداد دره رودخانه از جنوب تا مناطق مرکزی ادامه داشت، جاییکه بازار و دولت در آنجا مستقر بود و پس از آن از ولسوالی سنگین به مرکز ولایت، لشکرگاه و بعد از آن از مارجه و گرمسیر عبور میکرد.
مردم اغلب از من میپرسند افغانستان چگونه است، اما من هیچوقت نتوانستم پاسخی به این سوال بدهم: هر منطقه میتوانست به نحوی تفنگداران دریایی را درگیر جنگ کند، با پیروزیها و شکستهایی که فقط آن سربازها میدانند.
اغلب به لحظاتی از دوران اعزام خود میاندیشم که صدای شلیک مرمی یا انفجار مهیب بمبی قوی کنارجادهیی ناگهان زندگی مرا مالامال از هدفی روشن و ملموس میکرد. اولین روزی که بچهها پس از بازگشایی مکتب در صف ایستاد شده بودند، اولین باری که شرکای تحت آموزش ما در اردوی افغانستان، بدون کمک ما ابتکار عمل را در حین گشتزنی به دست گرفتند و لبخندی نادر روی صورت یک روستایی بعد از اینکه کمکهای اولیه زندگی پدرش را که در تیراندازی زخم برداشته بود، نجات داد را به یاد میآوردم. سعی میکنم به جای تلفات و کشتار، آن رفتارهای ناچیز کوچک را به یاد بیاورم، اما آن خاطرات برای تسکین درد ناشی از بیمعنایی خارج از تحمل آن جنگ بزرگ کار چندان باثمری نیست.
وقتی برای پیوستن به تفنگداران دریایی ثبت نام کردم، واقعا به این ماموریت ایمان داشتم. من اعتقاد داشتم که این جنگ چیزی مانند دموکراسی را به عراق و افغانستان میآورد، اما اکنون نمیتوانم درک کنم که چگونه میتوانید همزمان هم آدمکش باشید و هم ملتساز. به این فکر میکنم که اگر شخصی را به اشتباه بکشید، فقط به تعداد شورشیها افزودهاید. چگونه میتوانم با مسلسلی در دست در محله راه بروم و به مردم شلیک کنم و انتظار داشته باشم که در قلب و ذهن آن مردم رخنه کنم؟ دموکراسی را نمیشود از یک قوطی بیرون آورد. چیزی نیست که متناسب با هر کشور باشد و این ایدهآلی بود که امریکا هرگز نمیخواست از آن دست بردارد. باید به این واقعیت که ما اکنون در سال۲۰۱۹ بهجایی رسیدهایم توجه کرد که نظرسنجیهای پیاپی نشان میدهند تقریبا دو سوم از کهنهسربازان در افغانستان و عراق گفتهاند: «نبرد در این جنگها ارزشش را نداشت»، زیرا این نظرات نسبت به نظر مردم عادی امریکا که به جنگ نرفتهاند، در رده بالاتری قرار میگیرد.
ایالات متحده توان ندارد تغییری معنادار در نتایج نهایی جنگ افغانستان ایجاد کند. من خودم را یک محافظهکار، یک جمهوریخواه میدانم. در سال۲۰۱۱ خوانده بودم که همه چیز رو به بهبود است، اما به جرأت میتوانم بگویم وقتی به افغانستان اعزام شدم، دیدم که خشونت در حال افزایش است، غیرنظامیان در حال کشتهشدن هستند و اردوی ملی افغانستان به شکلی مؤثر آموزش نمیبیند. رهبران ما به ما دروغ میگفتند. با قدرت نظامی نمیتوان نتیجهیی سیاسی بهدست آورد. «خبر بد اینجاست که اگر ما این مکان را ترک کنیم، یکسال دیگر به یک ویرانه بدل خواهد شد.» «جدی؟» «اگر ما خارج شویم، این کشور به سرعت از هم میپاشد.» «به خاطر حفظ امنیتمان، باید رد پایی از ما برجا بماند یا ضمانتی داده شود که القاعده در منطقه دوباره جان نمیگیرد.» به این احتمال فکر میکنیم که اگر ما از افغانستان خارج شویم، جنگ داخلی جدیدی آغاز میشود. درست است! در حال حاضر هم جنگی داخلی در افغانستان جریان دارد. افغانها در سال۲۰۰۱ زمانی که ما برای اولین بار به آنجا رفتیم، درگیر جنگی داخلی بودند. آنها سالها جنگیده بودند و حضور ما در آنجا جلوی آن را نمیگیرد. ما به این دلیل نیروهای خود را برای مدتی نامحدود آنجا نگه میداریم که فکر میکنیم ترک کامل این کشور، این خلا را بهوجود میآورد.
این ایدهیی است که باید مورد بررسی قرار بگیرد. قرار است واقعا نیروهایمان برای کنترل مسلمانان و مردم افغانستان دراین سرزمین بمانند. من فکر نمیکنم مردم امریکا از سال۲۰۰۱ یا ۲۰۰۲ به بعد تاکنون واقعا مرورگر خود را درمورد جنگ افغانستان به روز کرده باشند. همه کسانی که مسوول حوادث ۱۱سپتامبر بودند، کشته شدهاند. دشمن اصلی در افغانستان طالبان است. برای امریکاییها بسیار مهم است که درک کنند طالبان، القاعده نیست. القاعده برای جنگ با ایالات متحده مصمم است، اما طالبان این ایده را رد میکنند. دغدغه آنها اسلامی نبودن جهان است. این است که افغانستان را به یک امارت اسلامی تبدیل کنند. واقعیت فعلی این است که از نظر تاکتیکی در افغانستان، طالبان در موقعیت بهتر قرار دارند. طالبان منطقه خارج از محدوده ما را در اختیار دارند، ما در این سو و آن سو میجنگیم. سپس مجبور میشویم برای گشت بیرون برویم، حتی اگر گشت احمقانه باشد؛ زیرا به محض اینکه از جبهه بیرون بیایید، دیگرهیچ محافظی ندارید.
این درس بزرگی است که باید یاد بگیریم. دیپلماسی و بازداشتهای هدفمند نظامی تنها چیزی است که شما را در امان نگه میدارد. چه فردا برویم و چه ۱۰سال دیگر این کشور را ترک کنیم، نتیجه همان است. نیمی از کشور دوباره تحت سلطه طالبان قرار خواهد گرفت و زنان به زندگی قرون وسطایی بازخواهند گشت، تا زمانی که مردم افغانستان به شکلی واحد به شیوه خودشان برای مساله خودشان به راه حلی برسند.
گفتن اینکه باید برویم مثل نوشیدن زهر است، اما این استدلال که ما باید در آنجا بمانیم تا از حقوق زنان محافظت کنیم، دیگر کافی نیست. ما هر کاری که انجام دهیم نمیتوانیم ضمانت کنیم که از محرومترین افراد در افغانستان و از حقوق زنان محافظت میشود. من به چشم خود در آنجا مردانی را دیدهام که میدانستم سرانجام خود را منفجر خواهند کرد و به شما خواهم گفت که آنچه بیش از جنگ نگرانم میکند، کسانی هستند که هنوز کشته نشدهاند. کودکانی، امروز (تأکید میکنم امروز) به جنگ میپیوندند که پس از ۱۱سپتامبر بهدنیا آمدهاند. ظرف شش ماه، آنها در افغانستان خواهند بود.
اندکی پس از بازگشت من از افغانستان در سال ۲۰۱۱، رییسجمهور بارک اوباما اعلام کرد که اسامه بن لادن در حملهیی به مخفیگاهش در پاکستان، جاییکه پس از فرار از افغانستان سالها در آنجا زندگی میکرد، کشته شده است. همانطور که شاهد جشن و سرور مردم در خارج از کاخ سفید و خارج از منطقه صفر بودم، امید داشتم که جنگ سرانجام به پایان رسیده باشد، اما حتی آن زمان هم احساس پیروزی نمیکردم.
از زمان حملات ۱۱سپتامبر درگیری چنان وسیع شده بود که مرگ او به بیاهمیتی یک پاورقی بود. کشتهشدن یک ملای برکنارشده از قدرت در برابر اهمیت تجربیات شخصی اخیر خودم در جنگ، بیرنگ بود.
در ماه اگست۲۰۱۵ بود که از نظر من جنگ در افغانستان با شکست مواجه شد، چند سال پس از اعزام شخص من، هنگامی که طالبان موسیقلعه را بازپس گرفتند، پنج نفر از همرزمان من در دفاع از آن جان باختند. پس از تصرف طالبان، متفقین در حملات هوایی همان مرکز دولتی را که برای نگهداری آن بسیار فداکاری کرده بودیم، بمباران کردند.
بعدتر یکی از اعضای پارلمان از ولایت هلمند آن ساختمان را چنین وصف کرد:«به طور کامل از روی زمین محو شد.» همراه با نابودی آن بنا، تمام امیدم به اینکه فداکاریهای من و بسیاری دیگر از همرزمانم، بیهوده نبوده از بین رفت.
هزینه این جنگها نجومی بوده است: تقریبا ۶تریلیون دالر هزینه دولت با هزینهیی که وزارت دفاع صرف کرد و برای هر مالیاتدهنده امریکایی حدود ۷هزار دالر هزینه در بر داشت. علاوه بر این، جانبازان جوان امروزی با آسیبدیدگی روحی و جسمی و همچنین بیماری ناشی از «عامل نارنجی» جنگ ما روبرو هستند: گودالهای محل سوخت مواد سمی که دود آنها را استشمام میکردیم.
این جنگ از این هم پرهزینهتر است: ۵۱۵هزار کشته در عراق، افغانستان و پاکستان، از جمله بیش از ۲۶۰هزار غیرنظامی و برای چه؟ عراق همچنان مکانی است که در آن دموکراسی ناپایداری شکل گرفته و مملو از شبیه نظامیان است، در عین زمان افغانستان محصور در مناقشهیی با شورشیان طالبان مانده و گفتگوهای صلح به بنبست رسیدهاست.
هر دو کشور در رسیدن به اهداف آزادی و دموکراسی که رییسجمهور جورج دبلیو بوش این جنگها را به خاطرشان آغاز کرده بود، ناکام ماندند. از اهداف پرزیدنت اوباما هنگام فرستادن من و ۳۰هزار سرباز دیگر به افغانستان و از ادعاهایی که وی هنگام اعلام پایان عملیات جنگی در عراق داشت، چیزی نماند جز اینکه شاهد بودیم دولت اسلامی (داعش) این دستآوردها را از بین برد. به نظر نمیرسد پرزیدنت ترمپ حتی برای ۵۰۰۰نظامی که در افغانستان و عراق باقی میمانند هدفی در سر داشته باشد.
من نیز مانند بسیاری از افرادی که به خدمت رفتند، نامهیی نوشتم تا اگر در حین مأموریت کشته شوم از من برجا بماند. این نامه با اطمینان به دوستان و خانوادهیی که پشت سر جا میگذاشتمشان آغاز شد: «ارزشش را داشت.» من آن زمان اعتقاد داشتم که ما یک وظیفه اخلاقی داریم که نهتنها از هموطنان امریکاییمان محافظت کنیم؛ بل به مردم افغانستان و عراق برای زندگی در صلح و آرامش یاری میرسانیم.
این تعهد به قوت خود باقی است اگرچه عملیشدنش ناممکن است. در عوض من دیگر به این جنگ ایمانی ندارم و میدانم که در کتابهای تاریخ از این جنگها نه بهعنوان نبردی برای دفاع، بل به عنوان لکههای ننگی بر افتخار ملی یاد خواهد شد.
مایکل والزر، نظریهپرداز و فیلسوف سیاسی در کتاب «جنگهای عادلانه و ناعادلانه» مینویسد که هنوز هم مهم است در مورد کسانی که در جنگ کشته شدهاند، بگوییم «بیهوده جانشان را از دست ندادهاند»، وقتی نمیتوانیم این حرف را بزنیم، یا فکر میکنیم نمیتوانیم، عزاداریمان آمیخته به خشم میشود. من اضافه میکنم که ما شرم را نیز باید به آن بیفزاییم.
من درک میکنم که شرم یک ویژگی امریکایی نیست، اما این کار تواضع به همراه دارد. متأسفانه، نسل من مجبور شد درس ویتنام را در عراق و افغانستان دوباره فرا بگیرند؛ اما همانطور که با شکست خود مواجه میشویم، این فرصت را داریم که مطمین شویم نسلهای آینده را فدای چنین حماقتی نمیکنیم.
و با این کار هنوز جای امیدواریست که از این فاجعه دستآوردی داشته باشیم: هر کاری که در توانمان باشد انجام دهیم تا جلوی جنگهای بیشتر را بگیریم و مطمین شویم که اگر زمانی جنگ بعدی رخ داد، ارزشش را داشته باشد.
پینوشت:
تیموتی کودو، کپیتان سابق تفنگداران دریایی که در عراق و افغانستان خدمت کرده، در حال نوشتن رمانی در مورد جنگ افغانستان است.