محفلهایی که آغاز غمند
نقش حمایت خانواده در تغییر سرنوشت دختران قربانی بکارت
معصومه (نام مستعار) دختر شاد و پر انرژی بود، قد بلند داشت و چشمان سبزرنگاش از دور برق میزد.
در تابستان سال ۱۳۸۷ معصومه صنف دهم مکتب بود که با پسر یکی از آقارب نزدیک نامزد شد. معمولاً در این سن و سال اکثریت دختران وقتی نامزد میشوند خیلی خوشحال میشوند زیرا از نامزدی و ازدواج فقط به مراسم و لباسهای زرق و برقیاش میاندیشند و هنوز به سنی نرسیدهاند که درک عمیقی از زندگی مشترک و مسولیتهایی که قرار است بهدوششان بیفتد، داشته باشند.
معصومه هم خوشحال بود و بهخاطر مراسم عروسی بیصبرانه انتظار میکشید. بلاخره شب عروسی فرا رسید مراسم طبق معمول در یک هوتل معروف، با مصارف گزاف و حضور تعداد زیاد مهمانان برگزار شد. در ختم محفل همه مهمان خانههایشان برگشتند و معصومه با یک دنیا امید به زندگی آینده با همسرش به خانه جدید خود رفتند.
ساعت دو شب بود که معصومه زیر مشت و لگد همسر و اعضای خانواده اش قرار گرفت. بعد از لتوکوب، یکی از اعضای خانواده تفنگچه را گرفت تا دخترک را بکشد؛ اما با مشورت یکی دیگر از اعضای خانواده او را به حوزه پولیس بردند. پولیس با خونسردی گفت لازم نیست دستانتان را با خون این فاحشه کثیف کنید. ببریدش خانه بابه بیغیرت اش. دلشان که دختر خود را میکشند یا زنده میمانند.
حوالی ساعت چهار صبح بود که دروازۀ خانه پدر معصومه کوبیده شد. همینکه در باز شد، معصومه پیچیده در یک چادری خونآلود به داخل حویلی پرتاب شد.
خانواده داماد در پهلوی اینکه فحش و ناسزا به معصومه و خانوادهاش نثار میکردند، طالب مصارف عروسی هم بودند. معصومه اما معصومانه تمام این صحنهها را تماشا میکرد. او که رویاهایش با خاک یکسان شده بود، در طول این مدت حتی یک قطره اشک هم نریخت. مات و مبهوت مانده بود. اصلن نمیفهمید چی اتفاقی افتاده است.
صبح روز بعد مادر معصومه، او را پیش داکتر نسایی ولادی میبرد. در آن زمان هیچ قانونی در افغانستان انجام معاینه بکارت را منع نکرده بود اما اکثریت داکتران از ترس و بهخاطر خطراتی که ممکن بود در آینده برای خودشان پیش آید، از انجام این معاینه در معاینه خانههای شخصیشان ابا میورزیدند، اما بودند داکترانی که در بدل فِیس بالا این معاینه را انجام میدادند.
داکتر بعد از معاینه به مادر معصومه میگوید که دخترشان هنوز هم باکره است. مادر اما به این معاینه بسنده نمیکند، به چندین داکتر ولادی نسایی دیگر هم مراجعه میکند. تمام معاینات عین نتیجه را نشان میدهند. بلی پرده بکارت معصومه از نوع ارتجاعی است که در هنگام عمل جنسی پاره نمیشود و یا بهطور جزیی پاره میشود و هیچ خونریزی ندارد.
روز بعد مادر نتایج معاینات را به خانواده داماد تسلیم میکند. خانواده داماد که تا قبل از این درخواست مصارف عروسی داشتند، به رسم عذرخواهی پیش خانواده معصومه میآیند، اما مادر و پدر معصومه به آنها اجازه نمیدهند که داخل خانه شوند. تا یکسال خانواده همسر معصومه بارها تلاش میکنند، بزرگان قوم را میآورند، گوسفند و بز میآورند. بعدها حتی اخطار کشتن و فراردادن میدهند، اما خانواده معصومه به هیچ یک از این سخنان اعتنایی نمیکنند و میگویند که شما حتی لیاقت یک تار موی دخترمان را ندارید.
معصومه دوباره مکتب میرود، فارغالتحصیل میشود و دانشگاه میخواند. در این جریان خانوادهاش درخواست طلاق وی را میکنند. سرانجام بعد از چند سال موفق میشوند تا طلاق دختر خود را بگیرند. چند سال بعد معصومه دوباره ازدواج میکند و فعلآ در کنار همسر و فرزندانش زندگی عاشقانه و صمیمانهیی دارد.
برای یک لحظه فکر کنید که اگر معصومه حمایت خانواده خود را نمیداشت، به چه سرنوشتی گرفتار میشد؟ اگر خانواده معصومه بهخاطر اخطارهایی که دیده بودند دختر خود را مجبور میساختند که دوباره به خانه شوهرش برگردد آیا معصومه میتوانست در آن خانواده با خاطرات تلخی که از آنها داشت خوشحال باشد و زندگی انسانی داشته باشد؟ اگر خانواده معصومه بهخاطر گپ مردم مانع طلاق دختر خود میشدند باز هم باید معصومه یک عمر با درد و رنج و غم در گوشه خانه پدر زندگی میکرد. و چه خوشبخت بود معصومه که خانواده اش تا آخرین لحظه حمایتش کردند. ای کاش تمام فامیلها به آینده دختران خود بیشتر از سُنتها و حرف مردم اهمیت بدهند.
داکتر نظیفه فقیریار