مزاحمت خیابانی از موترهای دولتی!
برای کاری میخواستم به وزارت عدلیه بروم. آدرسش را دقیق گرفتم و روان شدم. به من گفته بودند که وزیر اکبرخان بروم. متاسفانه وزیر اکبرخان را خیلی یاد نداشتم. به علت اینکه کم پیش میآمد مسیرم آن طرف باشد، برایم آدرس ناآشنا بود. فقط در همین حد میدانستم که منطقهیی است سیاسی و بیشتر دفاتر افراد سیاسی و دولتی در این نقطه شهر قرار دارند.
از بین لباسهایم یک دریشی ساده را برداشتم و با خود فکر میکردم که برای یک ادارۀ رسمی لباسی رسمی بپوشم، مناسبتر است. بلاخره راه افتادم. موتر دربست تا وزیر اکبرخان گرفتم. رسیدم سر سرک و پیش فاینست پایین شدم. از موتر و پیاده به راه افتادم. از چهرۀ سرک خیلی مشخص بود که داخلش نهادها و دفترهای زیادی است. در حال پیادهروی بودم که اولین موتر هارن کرد و برایم ایستاد. نگاهم به داخلش افتاد مردی با دریشی و نکتاییزده، گفت: “کجا میری دخترک” خیلی رسمی و شیک.
قیافۀ من در آن لحظه تماشایی بود. پیش خود گفتم خیر است، اینجا هم مثل دیگر قسمتهای شهر میباشد، یک بار طبیعی است. سرم را پایین انداختم و به راهم ادامه دادم. چندی نگذشت که یک موتر سفید دولتی هارن کرد و گفت: برسانمت مقبولک! نگاه متعجب من به موتروان و آن شخصی که پشت سر نشسته بود درهم گره خورده بود. این را دیگر نمیتوانستم قبول کنم که مردم به چه راحتی با موتر دولت «پرزه» میپرانند.
خلاصه هر چه پیش میرفتم این سرک پایانی نداشت. از چند نفر پرسیدم و تاره فهمیدم که از کوچۀ وزارت عدلیه گذشتم و باید دوباره برگردم. با کلی ناراختی برگشتم. در راه برگشت هم چندین موتر مدل بالا و دولتی از کنارم گذشت و من متوجه نگاههای حریصانه سرنشینان آن میشدم. یک موتر رنجر از کنارم گذشت، داخلش دو مرد نشسته بودند و با خندۀ معنیداری از کنارم به آهستگی رد میشد، یکی از آنها طاقت نیاورد و دهان گشود که دنبال چه میگردی! من هم اصلا انگار شتر دیدم، ندیدم، خودم را به نفهمیدن زدم و به راهم ادامه دادم.
ما زنها در فهمیدن اینکه وقتی مردی حرف میزند با قصد و غرض هست یا نه خیلی تیز و زیرک هستیم و زود درمییابیم که آنها چه قصد و غرضی دارند.
اولین خاطرهیی که از وزیر اکبرخان داشتم همین بود. در کمال ناباوری فکر میکردم که در این منطقه این چنین اتفاقاتی شاید بهندرت پیش بیاید، ولی دریافتم که وزیراکبرخان و کوتهسنگی ندارد، همه شبیه هم هستند. انسانهایی که ذهنشان خراب هستند در دریشی و موتر مدلبالا هم همانی هستند که در کوته سنگی با لباس کهنه و با بایسکل مزاحم زنان میشوند.
به هر صورت من کارهای اداری خود را تمام کردم و خدا خدا میکردم که دیگر گذرم به این منطقه نرسد و زودتر برگردم. منطقهیی که زمانی انسانهای فهیم و روشنفکر کابل را شامل میشد، بالاشهر کابل محسوب میشد و منطقۀ دیپلماتیک بود، حالی کجاست؟ خبری از آن مردمان نیست. البته این حرفها شامل همۀ مردهای این منطقه نمیشود و همان تعداد آدمهایی است که بهیکباره به مقامی رسیدهاند و اصلا فرهنگ استفاده از امکانات دولتی را ندارند و فکر میکنند که با موتر دولتی میشود هر کاری انجام داد. شما فکر کنید این آدمها در ادارههای دولتی به زنان چی نگاهی داشته باشند؟
این هم از سرک وزیر اکبرخان و شنیدههای من. «شنیدن کی بود مانند دیدن.»
روایت شهر/ زهرا ناظمی