عبور از حکم قتل/ خاکم به سر ترقی معکوس کردهایم
برخی از وکلای پارلمان، آقای لطیف پدرام، وکیل دیگر پارلمان را به قتل تهدید کردند، یا بهتر است بگوییم حکم قتل او را صادر کردند. جدا از این که به لحاظ فکری، حرف کدام یک از دو جبهه مخالفان و موافقان دیورند درست یا نادرست است، نفس چنین حکم صادر کردنی کاری به شدت وحشیانه است.
سالها قبل در پارلمان افغانستان، موسی شفیق که بعدها صدراعظمی تاریخی شد، مسالۀ آزادی مطبوعات را به پارلمان برد. گروه بزرگی از وکلای پارلمان به شمول مولوی کامهوال که حکم پدر او را داشت، علیه او و فکر جدیدش ایستادند. کار بسیار بالا کشید. هر دو طرف برای نظرشان کمپاین کردند و روزها بحثی داغ، پارلمان و جامعه را فرا گرفت. هیچ کدام از طرفین دیگری را کافر یا مهدورالدم نخواندند و سرانجام بعد از کشمکشی طولانی، موسی شفیق برنده شد. مولوی کامهوال اما او را در آغوش گرفت و پیروزیاش را تبریک گفت.
از این قصه مدتی طولانی در افغانستان نمیگذرد. ما ملتی وحشی نیستیم و هیچ وقت نبودهایم. وقتی گنجینۀ باختری از شهرهای بگرام و آیخانم به توری جهانی رفت، جهانیان حیرت کردند که چطور سه مدنیت مختلف و متناقض در یک وقت در یک مکان به نام بگرام با هم میزیستهاند و بی اینکه هیچ کدام از سه مدنیت زرتشی، ودایی و هلنی که از یونان رسیده بود، به هم آزار برسانند، در شهر کوچکی چون بگرام همدیگر را تحمل میکردهاند. سی سال جنگ داخلی البته تحمیلی بر افغانستان، آیا این همه مردم و نخبگان را تغییر داده است؟
چندی قبل، بعد از اظهارات همین آقای پدرام درباره امانالله خان، نیز عین سر و صداها بلند شد، عدهیی برای سر او جایزه ماندند، درست مثل تمدنهای بدوی و وحشی که اربابی برای سر دشمناش جایزه میمانده است. آقای پدرام بحثی درباره تاریخ کرده است. جدا از موافقت و مخالفت با او که صحبت طبیعی است، هیچ کس جز دستگاه قضا نمیتواند حکمی برای یک نفر که نظرش مخالف دیگران است صادر کند. هر کس دیگری که مبادرت به چنین کاری کند، بیهیچ بحثی باید دستگیر، محاکمه و تنبیه شود. این خاصیت نظامهای با فرهنگ است. چند نکته در این باب بسیار ضروری است.
الف: جان آدمی عزیز است. آیۀ کتاب شریف است که قاتل یک نفس قاتل همه آدمهاست. هیچ کس نمیتواند جان کس دیگری را از او بگیرد یا زمینهیی برای قتلش فراهم کند. نیت قتل و اظهار قتل خود قتل است؛ چه دربارۀ کسی که مخالفت با مسایل قبولشدۀ ملی، فرهنگی، عقیدتی و حتا دینی دارد.
ب: تاریخ یک تابو نیست. میتوان همۀ شخصیتهای بزرگ تاریخی را نقد کرد. نقد تاریخ به معنای پویایی حال هر کشور است. برای همین در بریتانیای پادشاهی، پیش روی ملکه، اجداد او و حتا مادر و مادرکلان و پدر او را در رسانههای دولتی و سینما و ادبیات، به شدیدترین لحن نقد و حتا استهزا میکنند. تنها با نقد تاریخ و کشاندن نقاب از تابوهای تاریخیست که میتوان حالی درخشان داشت. جدا از اینکه من نگارنده از علاقهمندان جدی امانالله خان و برنامههای ملیگرایانه تجددخواه او هستم.
ج: جغرافیا هم مثل تاریخ تابو ندارد. روزگاری نه چندان دور، بخش بزرگی از عالم، جزوی از قلمرو حکومتهای داخل سرزمین ما بوده، امروزه آنها با ما فرهنگی مشترک دارند. بعضی از آنها حتا زبان و آداب و رسوم ما را نیز به خود گرفتهاند. بعضی از این شهرها، جزیی قدسی از جغرافیای تاریخی ما محسوب میشوند؛ مثل سمرقند و بخارا. اما این نمیتواند دلیلی برای سکوت دربارۀ آنها باشد. گروهی هنوز با اسطورۀ شهری بخارای شریف زندگی میکنند، گروهی از دوری آن خوشحالند و ما آرزومندیم، روزی نزدیک، مرزهای سیاسی در منطقه ما آنقدر بیمعنا شود که دیگر فاصلهیی بین ما نباشد.
د: سیاست، عرصۀ کنشهای انتقادی و صریح است و پارلمان، مظهر تجلی همه کنشهای انتقادی جامعه. بهخاطر هیچ حرفی که در ذهن گروهی میگذرد و نمایندهیی آن را رسمیت میدهد، نمیتوان کسی را مواخذه کرد. اصل اول منشور حقوق بشر و همه منشورهای آزادیبخش، آزادی بیان است. آزادی بیان، سند ضمانت پویایی جامعه از قالبی شدن است، نمیتوان برای قرنها و قرنها در مجموعهیی از فکرهای قدیمی، راکد ماند و پوسید.
پ. ن: یک نفر دیگر از وکلا، وکیلی دیگر را به تحقیر ایزک همجنسگرا خوانده است. این دیگر نهایت مضحکه است. باید از گفتمان فحاشی و تهمت قبلتر از چیزهای دیگر برآمد. جاسوس خواندن افراد، باید برای همیشه خلاص شود. همان طور تحقیر و تهمت، چرا که اخلاق عمومی را هیچ چیز بیش از بازی بهتان نابود نمیکند. چرا به جای شنیدن حرف هم، دیگری را به هزار چیز متهم کنیم؛ مگر این که بیمار باشیم و بیمار بیهیچ قاعدهیی نمیتواند وکیل شود؛ بل باید در دارالمجانین بستری شود.
ه: من درباره مساله دیورند هیچ نظری ندارم، چراکه نظر من هیچ کاری نمیتواند در این باره بکند و وقتی نظری بیفایده باشد، اظهار آن نوعی خلا است. به دل من بود، آرزو داشتم از بخارا تا قسطنطیه جزو مملکتم میبود و بیحاجت ویزا به آن سفر میکردم و مردمش را دوست میداشتم و به هنر و فضیلت مردمش در طول قرنها فخر میکردم. حالا هم هیچ چیز مانع فخر و فضیلت نمیشود. وقتی شعر جاپانی و ادبیات امریکای لاتین را این همه دوست میداریم، به تبع فراوردههای سرزمینهای اطرافمان و مردمشان برای ما بیشتر دوستداشتنیاند. چرا به جای خیالهای سخت، برای کارهایی که میشود مثل ترویج معرفت و محبت در سرزمینمان تلاش نکنیم. چرا بهخاطرهموطنانی دور که در سالهای مصیبت ما، آسوده بودهاند، هموطنان همدرد و همشانهمان را در سالهای مصیبت، ستایش نکنیم ولو با هم هزار اختلاف عقیده داشته باشیم. اما این را میدانیم که همه از یک زمستان خنک خوردهایم.
و: و آخر این که، باید بالاخره از وحشیگری کوبایی و مافیایی خلاص شویم. به جای اینکه تفنگچه و زور و قدرت را علیه هم و برای قتل هم استفاده کنیم، برای آسایش هم به کار ببریم. تنها طفلهای ناپخته، به زور و قدرت فخر میکنند و این فخرفروشی نشانه عقبماندگی و بربریت است. ما میتوانیم از بربریت عبور کنیم. حرفهای هم ولو تلخ را تحمل کنیم، بشنویم، اما نپذیریم. همانطور که قصۀ اقلیت و اکثریت بخشی از بربریت است. یک گروه آدم ولو صد نفر، در یک مملکت به دنیا آمدهاند و حق هر کدامشان با گروههای ده میلیونی برابر است. هیچ انسانی از انسان دیگر برتر نیست و هر کس دعوای زورگری کند باید او را در باغ وحش به قفس انداخت.
سید رضا محمدی
می گویند خروسی که بی وقت بانگ دهد سرش از بریدن است .
هر صاحب ضمیری می داند که خط دیورند موضوعش حل است ما از هفتاد سال به این طرف در پشاور و کویته قونسلگری داشته ایم مگر کسی در خاک خود قونسل گری می داشته باشد؟
ولی مطرح کردن این مسئله درین وقت حساس که هرطرف خون جاری است تعصب قومی بیداد می کند همسایه های نامرد ما ایران و پاکستان هر روز در نا آرامی های افغانستان توطئه می چینند خیانتی به مردم افغانستان نیست ؟آیا پدرام آب به آسیای دشمن نمی ریزد ؟ آیا گفتار پدرام درین مورد از طرف ایران و یا احیانا پاکستان دیکته نشده است ؟