تحلیل

حماقت محض؛ آزادی قدس از کوته سنگی!

یک رفیق دارم. به قولِ خودش «سوسیالیست» است. به سیاست‌های درونِ قوم کاری ندارد. فراقومی و حتی فراکشوری و جهان‌شمول می‌اندیشد. اگر حزبِ سوسیالیست استرالیا در انتخاباتِ ایالتی در آن کشور پیروز شود؛ او در افغانستان از خوش‌حالی در پوست‌اش نمی‌گنجد. اگر در ایالاتِ متحده امریکا، یگان تا از سوسیالیست‌های آن کشور در انتخاباتِ ریاست جمهوری کاندیدا شود؛ او در افغانستان برایش کمپاین می‌کند تا در مقابل رقبایش پیروز شده و واردِ کاخِ سفید گردد. مزاری، مسعود و جهادی‌ها را نقد می‌کند، اما به یادِ فیدل کاسترو، لباسِ عزا به تن کرده و در «کوچه‌های کابل» مراسمِ فاتحه‌خوانی برگزار می‌کند.

بسیار زیاد کتاب خوانده. داستان‌نویسِ زبردست و منتقدِ بی‌رحم است. وقتی کسی را به نقد کشد؛ از قلم‌اش خون می‌چکد. خلاصه، قلم‌اش تیز تر از «شمشیرِ علی» است. اندیشه این رفیقِ من اما از همان جایی رنج می‌برد؛ که اندیشه‌های کسانی چون سید عیسی مزاری و اعضای حزب اسلامی تبیان و سایرِ گروه‌های مذهبی دیگر رنج می‌برد. البته این رفیقِ من مثل سید عیسی مزاری جاسوس نیست. برعکس، خیلی صادق و وطن‌پرست نیز است.

تنها نقطهٔ مشترکِ رفیقِ من و امثال سید عیسی مزاری این است که این‌ها همه‌شان به انترناسیونالیسم باور دارند. سیدعیسی مزاری از کوته سنگی قدس و فلسطین را آزاد می‌سازد. رفقای سوسیالیست ما نیز از افغانستان، برنی سندرز را در انتخاباتِ امریکا به پیروزی می‌رساند. هر اندیشه که به تقدس‌گرایی انجامد و افرادِ مشخص را نقدناپذیر سازد؛ نمی‌تواند دردِ انسان‌ها را درمان کند.

قبلۀ سید عیسی مزاری، قم و مکه است. پیامبرش محمد و امام‌اش خمینی است. قبلۀ رفیقِ من نیز روسیه و آلمان است؛ پیامبران‌اش مارکس و لنین. از نظرِ سید عیسی، هر کس خمینی را نقد کند کافر و مهدورالدم است. از نظر سوسیالیست‌های افغان نیز منتقدانِ سوسیالیسم و مارکسیسم، سرنوشتی جز مرگ و نابودی ندارند. تجربه‌اش را با لنین و استالین در شوروی و با حزب دموکراتیک خلق در افغانستان داریم.

گذشته از این‌ها در عصرِ دولت-ملت‌ها چنگ زدن به ریسمانِ انترناسیونالیسم نمی‌تواند ره به جایی برد. دورانِ ایسم‌بازی‌های مزخرف گذشته است. نتیجۀ شعارهای شیک و آب‌دارِ چون «اسلام، مرز ندارد» و «نه شرقی، نه غربی»؛ جمهوری اسلامی ایران و گیوتینِ ولایت فقیه است؛ که شریف‌ترین فرزندانِ ایران را به قربانگاهِ تاریخ سپرده است. شعارِ «کارگرانِ جهان متحد شوید!» نیز به شوروی استالین و افغانستانِ تره‌کی انجامید.

بهتر است به جای جهانی اندیشیدن و آزادسازیِ قدس و به پیروزی رسانیدنِ انقلابِ پرولتریا، به خانه، منطقه و کشورِ خودمان بیندیشیم. به جای تولیدِ ادبیاتِ نفرت و هورا سر دادن برای جنگِ فلسطین، به بهسود و ننگرهار و خوست بیندیشید. به جای انقلاب پرولتریا، اول خود را از شرِ تبعیض قبیله آزاد سازید.

در وضعیتی که در خانه نان نداریم و در خیابان کشته می‌شویم؛ تجلیل از روز جهانی قدس حماقتِ محض است. به جای تفسیرِ ایدیالوژیک از دنیا و رخدادهای آن بهتر است خود را با واقعیت وفق دهیم. فرهنگِ نقد را در جامعه نهادینه ساخته و نگذاریم اجاقِ نقد خاموش گردد. من با متفکرانِ مکتب فرانکفورت موافقم: «آن‌جا که بینش انتقادی غروب کند فاشیسم طلوع می‌کند.»

غلام‌سخی حلامیس

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

  1. در یکی از نوشته هایتان دیدم از ایران به عنوان غده سرطانی نام برده بودید شگفتا روزی خواهد آمد که خاک شما را خواهیم گرفت و خوراسان بزرگ به ایران بازخواهیم گرداند و امپراطوری ایران را دوباره خواهیم ساخت و به شما سگان آمریکا پوزه بند خواهیم زد
    تا کور باد آنکس که بزرگی ایران را نبیند

دکمه بازگشت به بالا