اسلایدشوتحلیل

حکومت بی‌زبان، اسیر هزار زبان

حکومت دکتور اشرف‌غنی، می‌خواست و البته می‌توانست که حکومت جوانان و هیجان باشد، اما نیست. می‌خواست و می‌توانست که نماینده جامعه آکادمیک باشد، با رییسی که از دل آکادمی برآمده بود و مدعی دانشگاه بود و رییس پوهنتون کابل بود، اما نشد.

می‌خواست و می‌توانست که صدای روشنفکری باشد، با رییس و معاونانی که محبوب آرمان‌های روشنفکرانه بودند، اهل روزنامه و شعر و فلسفه بودند، اما نتوانست و بعدها حتی نخواست. حکومتی که با منشور به میدان آمده بود و می‌خواست قانون و برنامه، سرلوحه کارش باشد. حکومتی که با تجمیع اهل قلم ساخته شد و کم کم همه را از دست داد. نه تنها حکومت جوانان و روشنفکران و اهل آکادمی نشد که حکومت برخی جوانان با محیط ناآشنای از غرب‌آمدۀ انحصارطلب و صرف نکتایی‌پوش شده است.

دکتور غنی، حتی در ذهنش چنین روزی را تصور نمی‌کرد. او شاید خود را در هیات کسی چون گاندی می‌دید که زندان جغرافیایی را شکسته و جوانان را از تنگنای سیاستی پیر، میدان داده و در سخنرانی‌هایش، تازه‌ترین کتاب‌های روشنفکری دنیا را مثال می‌زند، فقر آفریقا و ظلمت حاکمیت استبداد را به سخره می‌گرفت و دوست می‌داشت کشورش را سوییسی دیگر در آسیا بسازد و نامش جاودانه شود، اما در کوچه‌های شهر همه به او دشنام می‌دهند، دریور تکسی حتی خرابی گیربکس موترش را تقصیر او می‌داند و دهقان، آفت‌زدگی زمینش را از نفرین او می‌شمارد و جوانان و روشنفکران و اهل آکادمی، به جای سپاهش، زبان‌هایی در طعن و لعن او شده‌اند.

او شاید حتی نمی‌داند، کجای کار لنگ است. او حالا مردی تنهاست. یک روشنفکر آکادمیک که در چارطرفش یک نفر هم زبان ندارد. اطرافش را چاپلوسانی هر بار احاطه می‌کند که به او دروغ می‌گویند.

او که برای اولین بار افغانستان را از وابستگی به همسایه جنوبی نجات داد، او که صد راه تازه برای تجارت و صادرات و اقتصاد مملکت گشود، او که صدها جوان نوبر را به میدان حکومت‌داری آورد، او که دست و بازوی زورمندان و زورگویان را شکست، دیگر چه کار باید می‌کرد؟ هر کسی با نیمی از این فعالیت‌ها، محبوب قلوب ملت می‌شد، اما او نیست.

سخنگویش در میدان سخن، چون شهیدی مظلوم، زخم‌خورده عالم و آدم باقی می‌ماند و کسی به فریادش نمی‌رسد. کارمندان نزدیک دفترش، در مجالس شرب و قرب خلوت‌شان با هم نه تنها به حمایتش پاچه بر نمی‌زنند که از او فکاهی می‌سازند.

او می‌شنود و نه او که روزنامه‌های امریکایی حتی فاش می‌کنند چگونه مشاورانش در خانه رقبایش جمع می‌شوند و او را به استهزا می‌گیرند و سخنرانی‌های زیبای او در حافظه تاریخ تبدیل به غبار می‌شود.

یکی یکی از کنارش، یاران به سودای تسخیر چوکی او کناره می‌گیرند و برنامه‌هایش در باد ورق می‌خورد. کسی که قرار بود و می‌توانست ناجی مملکت باشد دیگر کشتی نجات را گم کرده است.  اما چرا؟

واقعیت این که، حکومت او بی‌زبان است. حکومت او توان دفاع از هزاران هزار کار خوب او را ندارد. حکومت او هر چه خوب یا بد، توان دفاع از خود و معرفی خود را ندارد. گنگی خواب‌دیده در عالمی همه کر شده است. هر حکومت دیگری با نیم نیم این دستاوردها می‌توانست سال‌ها در دل و دماغ مردم بماند؛ چرا که هر حکومت دیگری، از مملکتی که سلاحش کلمات است می‌توانست بهتر بهره بگیرد.

حکومت او اما الکن مانده است. گنگ و لال است. نمی‌تواند حتی از جوانانش، از توانش سخن بگوید. حکومتی که در همه کنفرانس‌های خارجی، مثل شیر می‌غرد و از هر ناوردی سرافراز برمی‌گردد و هر شکستی را پیروز می‌کند، در داخل بی‌دهن و زبان مانده است. و راز قصه همین است که او به اندازه‌یی که زبان خارج و خارجی‌ها را بلد است در دانستن و ابراز زبان خود قاصر است. او زبان مملکت خود را نمی‌داند و حتی شاید سعی برای دانستن زبان خود نمی‌کند.

اما آیا بعد از این خواهد توانست؟ شاید بلی شاید نه…. ادامه این راه و روش، تکرار همان دور باطل سابق است و این دور با اضافه کردن زبان‌کشان از دور خارج‌شده، اصلاح نمی‌شود که چه بسا بدتر شود، اما اگر…. این اگر در تمام همین نوشته موجود است اگر گوش شنوایی باشد.

سلیمان باختری

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

  1. وقتی مرتضوی از کار بر کنار شود در مدح ولی نعمت خود با تقدیر و تنقید چنین خواهد نوشت. آن چه که بنام دستاورد غنی ذکر می شود به شمول مسیر های جدید ارتباط با بیرون و نجات از وابستگی راه ترانزیتی پا کستان از دهه ها قبل مطرح بوده است و به ویژه بعد از سقوط شوروی سابق از جانب سران کشور . از زمان شهید ربانی به بعد این موضوع مطرح بود و با همسایگان صحبت شده بود . فقط انگلیسی روان صحبت کردن و خارج زیستن معیار صفت خوب بودن و تمجید برای رهبر بودن بوده نمی تواند. هر پروفیسوری رهبر شده نمی تواند و ضرور نیست پروفیسور رهبر باشد. لخ والیسا در پولند و رئیس جمهور موفق باز سازی قزاقستان هر دو کار گر بودند و نقش تاریخی مثبت را برای کشورخود انجام دادند و دهها مثال دیگر. غنی تشدید کننده انقطاب قومی و یک فاشیست پنهانی می باشد که دیدگاه های خود رادرین باره با حماقتی که دارد به شیوه های مختلف درین دو دهه اخیر بیان نموده است.

دکمه بازگشت به بالا