گزارش

یک نویسنده اهل افغانستان: «فارسی‌زبان‌های افغانستان و تاجیکستان هم به ناسیونالیسم زبانی و فرهنگی آلوده شده‌اند»

در پی بحث‌هایی پیرامون روز «زبان مادری»، سعادت موسوی؛ روزنامه‌نگار و نویسنده اهل افغانستان نوشته که «یک زبان، فرهنگ، دین و خانهٔ مشترک، بدون درک تاریخی و فلسفی، هیچ اهمیت و معنایی ندارد. در روستای کوچکی که من در آن بزرگ شدم، همهٔ این‌ها را داشتیم، همه به بند ناف «امام جعفر» آویزان بودند، همه‌چیزشان مشترک بود، حتا وضوخانه‌شان، اما این اشتراک، مانع از آن نشد که به سینهٔ یکدیگر شلیک نکنند و یا به زنان همدیگر تعرض نکنند. مشترکات خام، چیزی را تغییر نداد.»

وی با اشاره به این‌که این زبان و تاریخ مشترک با ایرانی‌ها هم چیزی را عوض نمی‌کند، اذعان کرده که «تعدادی از آن‌ها را یک احساس ناسیونالیستی کور کرده است، گمان می‌کنند که اشتباهی در خاورمیانه واقع شده‌اند و باید جای دیگری می‌بودند. این‌که در برابر مهاجران مثل آدم حرف نمی‌زنند و رفتار انسانی ندارند، ریشهٔ عمیقی در فرهنگ معیوب و بیمارشان دارد که جز فا.ش.یس.م شاید نتوان نام دیگر بر آن گذاشت. این مشکل فقط به افراد معمولی خلاصه نمی‌شود؛ روشنفکران و جهان‌دیده‌هایشان هم هنوز دچار همین توهم‌اند و یک وفاداری احمقانه به «ایرانی برتر» دارند.»

موسوی با بیان این خاطره که چندی پیش، در یک برنامه در هلند، با یک نویسنده‌ٔ ایرانی چند دقیقه‌ای صحبتی داشته و او از خاطرات سفرش به افغانستان گفته، می‌نویسد: وی «با تعجب از یک وطن‌دار ما یاد کرد که «چقدر باسواد بود!» انگار باورش نمی‌شد که در کابل هم می‌توان آدم باسواد پیدا کرد. این بیماری در ناخودآگاه جمعی‌شان وجود دارد و خودشان هم حواس‌شان نیست که چطور رفتار ف.اش.یس.تی و نابرابر دارند.»

به باور موسوی، «کم‌سوادی و جهل که به خشونت و جنگ ختم می‌شود، یک مسأله است، اما این فا.شی.سم، مسأله‌ای دیگر است، خطرناک‌تر و ضدبشری‌تر؛ چون هر آن‌چه را که مطلوب دل‌شان است، مصادره می‌کنند؛ مثلا مولانا، ناصر خسرو و بیدل را دوست دارند، چون می‌توانند بگویند «از ماست!» اما کسی که به فکر سیاسی معیوب‌شان حمله کند یا روستایی و فقیر باشد، می‌شود انگل و فرودست. درست مثل رهبر افراطی حزب راست در هلند که شهردار آمستردام را خطاب قرار داد و گفت این فرد «هلندی اصیل» نیست و باید با مهاجران «آشغال» از این کشور برود، فقط به این دلیل که نتوانسته بود بین مسلمان و یهودی تبعیض قائل شود.»

موسوی که فعلا در هلند زندگی می‌کند با افزودن این نکته به سراغ فارسی‌زبان‌های اهل افغانستان هم می‌رود: «حتی بزرگ‌ترین هنرمندان ایرانی در غرب، این غرور ایرانی بودن را به‌طرزی افراطی برجسته کرده‌اند و از مفهوم وطن، تصویری رویایی و بهشتی ساخته‌اند، این هم همان روح ناسیونالیسم خام و ایمان احمقانه به سرزمین است. این رویکرد باعث شده که «ایرانی بودن» یک فضیلت تلقی شود و انسانیت فراموش گردد. فارسی‌زبان‌های افغانستان و تاجیکستان هم که در این ناسیونالیسم زبانی و فرهنگی آلوده شده‌اند، در کنار فارسی‌پرستی، تاجیکیسم و هزاره‌ایسم را چاق کرده‌اند. کم نیستند آن‌هایی که تصور می‌کنند فارسی و فارس بودن فضیلتی است و افغان یا پشتون بودن، شرارت.»

وی در پایان این نکته را هم به‌صورت جدی خاطرنشان می‌سازد که «اصطلاحات ایرانی‌ها، افغانی‌ها، هزاره‌ها، تاجیک‌ها در یک معنا درست نیستند. یعنی نمی‌توانند همهٔ آن ملت‌ها را در بر بگیرند، اما از سر ناگزیری، گاهی می‌توان از این دسته‌بندی‌ها برای تبیین مسأله استفاده کرد. همان‌طور که اصطلاح روشنفکر در افغانستان مصداق و معنای واضحی ندارد، اما ناگزیر به کار می‌رود. پس سوءتفاهم نباید شود: هیچ مردمی سراپا خوب یا بد نیستند.»

به باور وی، از سوی دیگر، جرم یک عمل شخصی است و در جهان مدرن، جرم را نمی‌توان به تبار، هویت یا یک ملت نسبت داد، این تفکر بسیار بدوی و حماقت عریان است. خطا و جرم همه‌جا و از سوی همه رخ می‌دهد، مهاجر و غیر مهاجر ندارد. جوامع مهاجر در هیچ جای دنیا از یک مهاجر قاتل یا دزد حمایت نمی‌کنند، پس چرا باید تاوان جنایت یک فرد بیمار را چند میلیون مهاجر پس بدهند؟ این رویه با هیچ منطق قابل درک و سنجش نیست.»

وی در پایان به این مساله پافشار می‌کند که «باید این باورها و نگرش‌های پوسیده و بیمار را دور ریخت، آتش زد و از نو اندیشید. باید فضیلت و اخلاق را دوباره تعریف کرد، آن‌گونه که «دیگری» به‌اندازه‌ٔ «خود ما» مهم و ارزشمند تلقی شود. بدون شک آن‌چه ناب و حقیقت است، نادر است، اما دست‌یابی ناممکن نیست. باید در برابر ناراستی و وفاداری احمقانه به سرزمین و زبان ایستاد و مفهوم نژادپرستی و وطن‌پرستی را به سخره گرفت.»

فرشته باختری

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا