مقاله

زنـگ خطـر زمستان

در حالی‏‌که دود برخاسته از قوطی که در دستانش می‏‌چرخد، فضای اطرافش را پر کرده است، با گردن کج و لحن ملتمسانه می‏گوید: “خیرس کاکا! سوخت زمستان نداریم، کمی ‏‎بیش‏تر کمک کنید تا از سرما نمی‌ریم.!”

پسرک اسپندی که خود را خلیل می‏‌خواند چنین ندایی در توقف‏گاه یکی از جاده‏‌های پایتخت سر می‌‏دهد، فقط سه روز از سپری شدن از دومین ماه خزانی باقی مانده بود. اما زنگ زمستان در تن خلیل لرزه انداخته بود و او از هراس سرما ندای دادرسی سر داده بود.

آنگاه به خوبی معنای این سخن را فهمیدم که “پاییز دهلیز زمستان است” چه معنا دارد. چون زنگ زمستان از گلوی بادهای پاییزی خبر از رسیدن فصل سخت می‏‌دهد. فریادی که این بادهای خنک در گوش سبز درختان سر داده و لرزه بر اندام‌شان می‏‌اندازد، تن تنومند کسی را که دغدغۀ سوخت زمستان را ندارد، نمی‏‌لرزاند و هشداری هم برایش به شمار نمی‏‌آید؛ اما این های و هوی در هوای نمناک خانۀ خلیل؛ پسرک خوردسالی که روزانه با دود اسفندش خود را گرم می‏‌کند، وحشتناک است.

هرچند ممکن است در دهکدۀ جهانی امروز که قید زمان و مکان در آن معنایی نخواهد داشت، هیچ کسی از خبرها نا آگاه نماند؛ اما به راستی وقتی هشدار بر اندام کسانی چون خلیل می‎افتد،‌ شاید برای کسانی‏‌که بی‎‏صبرانه منتظر ریزش برف و تماشای خیال‌انگیز آن از پشت پنجره‌‏های اتاق گرم‌شان نشسته‌اند، معنایی نداشته باشد. معنای این هشدار را تنها کسی درک خواهد کرد که زمستان سختی را در سال‏‌های گذشته سپری کرده باشد و تصور تکرار چنین حالتی لرزه براندامش خواهد انداخت.

مفهوم این فریاد دادخواهانه‏ را شاید در پایتخت، خرم‌دلان ارگ‌نشین هرگز درک ننمایند، ولی کودکانی که صبح‏گاهان زود سعی براین دارند تا با هر شگرد ممکن دل رانندگان را نرم نموده و با دود اسفندشان حسد را از زندگی آنان دور نموده و به قیمت آن، هیزمی برای گرم شدن تهیه نمایند، خوب می‏داند و تحلیل می‏‌کند.

باری اگر چنین درکی وجود می‏داشت، نیازی به این نبود تا کسی بخواهد فریاد دادرسی بلند نماید؛ چرا که تجربه‏‌های سالیان سابقه ضرورت برنامه‏‌ریزی را برای پیش‏گیری از حوادث سرمای زمستانی به اثبات می‏رساند. این صدا درحالی بلند می‏‌شود که همواره از ناشنوایی مقام‏‌ها گله‌مندی وجود داشته و گفته می‏‌شود که هیچ کسی به داد ساکنان سرماخورده‏ در ولایت‎های محروم و دورافتاده که از اول زمستان راه مواصلاتی‌شان مسدود می‏‌شوند نمی‏‌رسد.

این روزها باز هم زمزمۀ هراس از سرمای زمستان در زنگ‏‌های باد خزانی نواخته شده و شاید درد دل بسیاری از کسانی که در قشر فقیر و غریب قرار دارند این شعر زنده یاد پروین اعتصامی باشد که از زبان پیرزنی روایت شده است:

جز من که دستم از همه چیز جهان تهی‌ست

هر کس که بود، برگ زمستان خود خرید

بی‏زر، کسی به‏‌کس ندهد هیزم و زغال

این آرزوست گر نگری، آن یکی امید

بر بست هر پرنده در آشیان خویش

بگریخت هر خزنده و در گوشه‌یی خزید

نور از کجا به روزن بیچارگان فتد

چون گشت آفتاب جهان‏‌تاب ناپدید.

یافتن زغال و چوب و چیزی که بتوان با آن دستان سرمازدۀ خویش را گرم ساخت، امیدی است که هر ازگاهی در دعای شخصی چون خلیل که در شهر کابل قوطی اسفندش را به امید یافتن نانی می‏‌چرخاند گل می‏‌زند؛ اما نمی‏داند این آرزو به واقعیت مبدل خواهد شد یا نه؟

اما خلیل این آرزو را در دهلیز زمستان با خود حمل نموده و تا متن زمستان نیز آن را در دل می‌‏پروراند که شاید دستی از غیب بیرون آید و مددی از ناکجا برایش برسد.

با این حال،‌ آرزوی او و تمام کسانی که با رسیدن ماه میزان، لرزه بر اندام‌شان افتاده و به امید سپری شدن سه ماه از زمستان، جان‌شان را در دامان  ماه جدی انداخته و رویای رفتن به حوت را دارند این است که شاید هلال ماه حمل را نیز در گردش سال دیگر به تماشا بنشیند.

آنان امید دیگری را نیز در دل می‏‌پرورانند که شاید باری دل دولت‏مردان به رحم آمده و صدای سوزناک آنان نیز شنیده شود. تنها چنین امید و انتظاری است که به اندام لرزان خلیل آرامش بخشیده و کسانی امثال او را در برابر سرمای زمستان آماده می‏‌سازد.

با این حال نیز،‌ او و هیچ یک از هم قطارانش نمی‏دانند که آیا نفس‌‏های گرم‌شان را از بادهای سرد زمستانی نجات داده و به نسیم خنکای بهاری پیوند خواهند زد یا خیر؟

با این وصف،‌ انتظاری که از مسوولان امر می‏‌رود این است که زنگ زمستان را شنیده و هشداری را که در پی آن متصور است جدی پندارند. این امر نیازمند آن است که کاری کنند تا باشد که اقدام شان نوشداروی پس از مرگ سهراب نگردد.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا